امروز وقتی خبر مرگ احمد مظاهری یگانه (هوادار استقلال ) رو شنیدم همش در این فکر بودم که باید عشق و ارادت و محبت رو از این نوجوان یاد بگیریم.
یه عمری زندگی کردیم و صبح و ظهر و شب به قول خودمون به وظیفه بندگیمون - گذشته از قبول شدن یا نشدنش - عمل کردیم ؛ اما هنوز از سر سجاده عبادت بلند نشده گاهی حتی سر همون سجاده هزارتا فکر و عمل ناصواب مرتکب شدیم و بعد از همه این ماجراها - که هر کس از حال و روز خودش بهتر از دیگران باخبره - همیشه مثل یه طلبکار و مظلومی که جفایی بزرگ بهش شده باشه با خدا سر هر چیز کوچیک و بزرگ چونه زدیم و هر خیری بهمون رسید رو زدیم پای تلاش خودمون و هر کمی کاستی ای بود رو زدیم به حساب همون خدایی که ادعای بندگی و عبودیتش رو داریم و خودمون رو عاشق اون معشوق ابدی و ازلی دونسیتم .... غافل از اینکه عشق رو باید از همون نوجوان استقلالی یاد بگیریم که پای عشقش - بگذریم از اینکه معشوقش چی یا کی بوده - جونشم داد ... به راستی که باید عاشق آیینه تمام نمای معشوق باشه ....اون نوجوان استقلالی به ما فهموند که عاشق بودن ، دوست داشتن ، هوادرا بودن ، محب بودن فقط به شعار دادن و ریا کردن نیست ...عاشق و محب واقعی اونیه که پای عشقش ، پای محبوبش واسته هر چند اگه قرار باشه تو این محبت و ارادت و عشق ذوب بشه ....
و بقول حضرت حافظ ( علیه رحمه ) :
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز