سفارش تبلیغ
صبا ویژن



میلاد پرسا - روزگار تنـــــهایی






درباره نویسنده
میلاد پرسا - روزگار تنـــــهایی
میلاد پرسا
عاشقی گر ز این سرو گر ز آن سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
بهمن 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1389
تیر 1389
تیر 1390
مرداد 1390
مهر 1390
بهمن 1390
تیر 1391
شهریور 1391
مهر 1391
آبان 1391
دی1391
بهمن 1391
اسفند 1391
فروردین 1392
اردیبهشت 1392
خرداد 1392
تیر 1392
مرداد 1392
شهریور 1392
آبان 1392


لینک دوستان
porsa
عابد
کسری پیرو
اکبر
خرابات
صهبا
مولود
دختر بارونی
پینکی
گل آقا
آبجی عسل
نرگسی
رضوان
فریاد (شوت)
میقان
فیقولی
آکیا
غریب آشنا
امید صیادی عزیز
دختر عمو بهار
خزانی
پاییزان
رنگین کمان
استاد عاکف
ستاره بانو
گنجشی
ابراهیم
تنهای تنها
فرسان
کلنجار عزیز
مسیح مهربان
عبدالله
رضا ادبی
ایلیا ( کیمیاگر عزیز)
بابکس
معبود (سارا)
مهتا
سیمین
مارال
شهاب عزیز
سعید (دوست دوران ماندگار)
سان جون
مظهر گلی مستاجر
سوخته عزیز
دوست داشتنی عزیز
سیده نگار
جــذر و مــــد
کامران نجف زاده
شانتال با وسوسه های جدید
ماهی ِ ستاره چین
کلبه تنهایی من(سارا و حرف دلش)
سیده بهار خانوم
مجی جون
پرشین لاگ جدید
بادام و خرما(یه آشنا)
ندا
فصل فاصله
شاعرانه
وبلاگ جدید دختر عمو بهار
نخستین عشق
محمد پورخوش سعادت
دنیای من (نرگس)
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
میلاد پرسا - روزگار تنـــــهایی

آمار بازدید
بازدید کل :174842
بازدید امروز : 70
 RSS 

در این مجال دو مطلب مهم برای عرض دارم ؛ یکی اندر سنوات خدمت کارمندان مرد و زن است و دیگری در مورد یک نظرسنجی !!

حال این دو چه ربطی با هم دارند ، از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ، بنده هم نمی دانم ! لکن چون در این ایام خدا ! شنیدم که بخشن نامه ای به یکی از ارگان های دولتی شده است و به ازای هر فرزند یکسال بعنوان سنوات خدمت بانوان افزوده می شود و این بخشنامه مختص بانوان بوده ولاغیر ...

ناخودآگاه ذهنم بر آشفت که این دیگر چه بخشنامه ایست ؟! آخر این بخشنامه که خلاف عدالت و انصاف است ؟! چرا چنین حقی برای زنان در نظر گرفته و مردان را از آن محروم ساخته اند؟! خلاصه به همین مسائل در اندیشه بودم که به یک جاهایی رسیدم :

اولش گفتم خب این شاید بدلیل درد زایمان و شرایط سخت دوران بارداری بانوان است ! اگر از مزایای الهی و معنوی آن که در سرای باقی حضرت حق قولش را داده بگذریم... در همین دنیای فانی برای ایام سخت بارداری و زایمان  اگر اشتباه نکنم حدود شش ماه تا یکسال مرخصی به زنان می دهند! بعد اندیشیم که نکند این هم در راستای بسته های تشویقی حاکمیت برای بارداری و تولید مثل باشد ؟! که گویی زده باشم وسط خال سیاه !.... به خود احسنتی جانانه گفتم و از اینهمه هوش و ذکاوت بر خود بالیدم که چه راحت راز این بخشنامه را کشف کردی !...ضمن تبریک به اینهمه درایت و ذکاوت مسئولین محترم علی الخصوص متفکرین این بخشنامه لازم دیدم نکاتی چند در اینباره عرض کنم شاید افاقه نموده و مثمرثمر واقع گردد:

اولا که اگر هدف از این بخشنامه چنین موضوعی یعنی تولید مثل باشد ، حضرات یادشان رفته که این معادله دو بازیگر دارد و تنها با تشویق یک نفر نمی توان معادله را حل نمود .....خب گیریم که زنانمان نعوذ بالله مغز خر بخورند و از حول حلیم (بخشنامه) هی بخواهند راه به راه بچه دار شوند ! تا وقتی مردان نخواهند و دست به کار نشوند این بانوان مکرمه چگونه خواهند توانست از این بخشنامه استفاده نمایند؟! در این صورت مگر یک نفر بتواند از این بخشنامه منتفع  گردد و لا غیر و  آن هم کسی نخواهد بود جز حضرت مریم !

دوما اصلا گیرم مورد اول بقول معروف هِــــچ (هیچ) ... آیا مگر زوجین محترم باز مغز خر خورده باشند که بخواهند راه به راه بچه دار شوند .... وقتی قیمت پوشک را فقط محاسبه نمایند ، البته اگر بتوانند با این سیر صعودی محاسبه کنند ، از خیر همان یک فرزند و یکسال سنوات هم می گذرند !حالا الباقی هزینه ها بماند ....

ثانیا حالا آمدیم و یکی خورد ! چی ؟!! همان مغز خر را ! و راه به راه بچه دار شد آن هم نه یکی نه دو تا نه سه تا .... بلکه شیش تا ! و برای زایمان و دوران شیر دهی هر نوزاد سقف مرخصی یعنی یکسال را استفاده کند می شود 72 ماه و اگر برای هر فرزند هم یکسال سنوات داشته باشد آنهم می شود 72 ماه و جمعا می شود 144 ماه یعنی به عبارتی 12 سال سابقه دارد بدون ارائه هیچ کار و خدمتی .... به عبارتی بدون هیچ کار و خدماتی حدود نصف دوران خدمت خود را میگذراند ....حالا وجدانا آن کسی که چنین طرحی را به تصویب رسانده بود آیا فکر این هزینه را کرده که وقتی نیرویی بعد از 10 ، 12 سال تازه نیروی با تجربه و کاربلد شده است بخاطر داشتن 6 فرزند باید او را بازنشسته نموده و نیروی تازه کار دیگر بیایید و باز هم 6 تای دیگر و باز هم ...

خلاصه اینکه خبر ابلاغ این بخشنامه خیلی جالب و مضحک بود چرا که من نمی دانم این بخشنامه ها از کجایشان صادر می شود که به طرفه العینی می آید و تصویب می شود و بعد از چند سال متوجه اشتباهاتشان شده و آن را لغو می کنند!

اما مطلب دوم اینکه روز چهارشنبه هجدهم بهمن ماه برای شرکت در کنکور کارشناسی ارشد راهی حوزه امتحانی شدیم .....10 دقیقه قبل از شروع کنکور آقایان محترم مراقب زحمت کشیدند و یک سری فرم نظر سنجی! بین داوطلبین تقسیم نمودند و آن آقای خوش صدا هم از پشت آن بلند گوی نخراشیده فریاد زد که 10 دقیقه مهلت دارید تا این فرم ها را پر نموده و تحویل دهید ....ده دوازده سوال اگر اشتباه نکنم بود، که یکی دو سوال آن با روح و مفهوم نظر سنجی تناقض محض داشت ؟! خب وقتی می پرسند ((به نظر شما جداسازی فضاهای آموزشی دختران و پسران از چه مقطعی بهتر می باشد؟!)) و از چهار گزینه موجود هیچ گزینه رای و نظر شما نباشد آیا این نظرسنجی می شود ! آخر این گزینه ها یعنی چه؟! پس هیچکدامش چه شد؟!

(گزینه ها 1) مقطع متوسطه     2)مقطع کارشناسی   3)مقطع کارشناسی ارشد   4) مقطع دکترا)*

تازه اصلا شما  اگر بخواهید کاری بکنید، می کنید دیگر این بامبول بازی ها چیست؟! .... البته احتمالا چند هفته دیگر در تلویزیون خواهیم شنید که طی یک نظر سنجی از شرکت کنندگان تحصیلات تکمیلی 95 درصد داوطلبین موافق جدا سازی فضای آموزشی دختران و پسران در دانشگاها می باشند.

و اینگون بود که همه مشکلات مملکت سامان یافته و به پایان رسید و فقط مانده بود جداسازی فضای آموزشی که انشالله با اکثریت آرا انجام می شود و ... همه چیز آرومه ...

والسلام

امضاء

عزب قلی

 

* پ ن :

سوال نظر سنجی و گزینه ها نقل به مضمون می باشد.



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 8:47 عصر روز پنج شنبه 91 بهمن 19


یه شب نوبت به من رسید که برم پیش "خانم جان " بمونم ؛ آخه " خانم جان " به حدی پیر و از کار افتاده شده که حتی از عهده کارهای اولیه مثل قضای حاجت و ... خودشم بر نمیاد و برای هر کاری نیاز داره یکی حتما کمکش کنه ...

هر وقت به چهره پر از خط و چین و چروکش نگاه می کنم که بعد از این سه چهار سالی که مجبور شده دندونای مصنوعیشم بر داره – چون براش خیلی گشاد شده و به نظر میرسه چهره ش هم انگار کوچیکتر شده – با خودم میگم ؛ ای بابا لعنت به این زندگی ، "خانم جان " هم یه روزی کیا و بیایی برا خودش داشت و حالا به این روز افتاده و با خودم میگم یعنی خدا داره تقاص کدوم گناهشو ازش میگیره که اینقدر زجرش میده و راحتش نمیکنه ؟! تو این فکرا که می رم به خودم نهیب میزنم و میگم ؛ خدایا تا وقتی محتاج کسی نشدم و تا وقتی سرپا هستم منو پا بند این دنیای لعنتی کن...

وقتی از شیطنت های دوران کودکی و نوجوانیش میگه ، تازه می فهمم که عجب دختر زبر و زرنگی بوده و حالا از اون دختر شیطونت فقط مونده یه پوست و استخوان که مثل یه بچه همش باید مراقبش باشی و تر و خشکش کنی .چشام کف پاش ؛ از اون همه سیستم فعال بدنش جز چندتاش که هنوزم که هنوزه مثل ساعت کار میکنن ،الباقی سیستمای بدنش یه خط در میون کار میکنن ؛ یکیش حافظه شه و دیگری سیستم تکلمشه که گاهی مثل بچه ها همه رو کلافه میکنه ؛ البته بچه ها از ندونستن هی آدمو سوال پیچ میکنن و اون از نشنیدن و ندیدن و ما هم با داد و فریاد (یعنی بلند) جوابشو میدیم بلکه بشنوه ، اما ...

همین چیزاست که وقتی بهش نگاه میکنم باز به خودم میگم آخه یعنی چی؟! نشسته روی تخت و منتظره که جناب عزرائیل با خدم و حشم تشریف بیارن اما انگاری اون جناب هم ناز میکنه و براش طاقچه بالا میذاره ...

همینجور که تو همین افکار بودمو بهش نگاه میکردم یهو نمی دونم چی شد که رفت سراغ خاطراتش تعریف کردن خاطراتش برا من که تو تعریف کردن خاطرات خودمم دچار مشکل می شم خیلی سخته ...باید خودتون اینجا باشین و از زبون خودش بشنوین که چقدر شیرین و جالب تعریف میکنه ... و با اینکه بعضی از خاطراتشو قبلا برامون گفته اما بدون کوچکترین تغییر باز همانجور تعریف میکنه .... واقعا چقدر خوب وقایع گذشته تو ذهنش حک شده ...تو این خاطراتی که گفت چندتا اصطلاح گیلکی بود که برام تازگی داشت و خیلی برام جالب بود .

از مکتب خونه شروع کرد به گفتن و اینکه از ملاشون ؛ مرحوم "ملا حسین کوکبی " تعریف کرد که ؛ هر کی شیطنت می کرد اونا رو به چوب و فلک می بستشون و من ازش پرسیدم تو هم چوب و فلک شدی ؟! و گفت : نه ، چون اونطوری که خودش میگفت ظاهرا به نوعی مبصر کلاس یا ملاخونه بوده یعنی ملا حسین هر وقت آبی ، چایی و ... چیزی می خواست " خانم جان " کاراشو رتق و فتق می کرده ... ظاهرا از همون وقتا می دونسته چطوری گیلیمشو از آب بیرون بکشه و خودشو تو دل دیگرون جا کنه . بعد می گفت همیشه ملاحسین روزهای چهارشنبه و پنج شنبه این شعر رو واسمون می خوند – یعنی به نوعی تعطیلات پنج شنبه جمعه امون رو زهرمار مون می کرد - :

چهارشنبه کنم فکری / پنج شنبه کنم ذکری / جمعه می کنم بازی / ای شنبه ناراضی / پاها فلک اندازی / چوبا همه آلبالو / پاها همه خونالو

از سر صدقه همون مکتب خونه و اون ملاحسین خدابیامرزه که با اینکه سواد خوندن و نوشتن رو نتونست از اون ملا خونه یاد بگیره ولی تونست لااقل اگه کسی قرآن میخونه ، پا به پای قاری تو قرآن با "نشانه" نشون بده و بر جلو ، بدون اینکه حتی یه کلمه پس و پیش باشه ... یا اینکه چندین سوره رو حفظ کنه .

بعد می گفت مرحومه مادرش شبای جمعه چندتا " چوب فیتیله " بهش می داد و می گفت اینو ببر پای "آقا دار" روشنش کن ... از ش پرسیدم " چوب فیتیله " دیگه چیه ؟! که گفت اون وقتا که مثل حالا شمع نبود ، مردم برای نذر و نیاز و اینجور عبادات ، رو سر یه چوب پارچه میبستند و می کردنش توی بشکه نفت یا روغن ، یه چیزی شبیه مشعل اما کوچیکتر ،که بهش "چوب فیتیله" میگفتند و بجای شمع نذری ازش استفاده می کردند و کنار مقابر و منابر و مساجد و درخت های نظر کرده (آقا دار) و اینجور اماکن ، بعنوان ادای نذورات می سوزوندند .

بعد می گفت که "چوب فیتیله" رو برداشت و همراه "حوریه" و چندتا دیگه از دوستاش رفت کنار" آقا دار" ... بقول خودش : " چوب فیتیله یَ جزائیم آقا دار کون و روشن کودیم " ...وقتی اونا رو روشن می کردند و می خواستن برند ، پسر بچه های شیطون می اومدند و تا خانم جان اینا یکم از اونجا دور می شدند اونا رو از تو خاک در می آوردند و در می رفتند و خانم جان هم که انگار کار مهمی بهمش سپرده شده و به هر نحو که شده باید اون کار رو درست انجام می داد که خدای نکرده بی حرمتی ای به "آقادار" نشه میدوید دنبال اون پسر بچه ها ...

یا دیگه تعریف میکرد که با گِل " شیب زنای" درست میکرد و هی وقت و بی وقت فوت می کرد توش و "شیب"(سوت) می زد و با اون سر به سر "آقا زن " یعنی مادربزرگش میذاشت. گفتم این شیب زنای دیگه چیه؟! که برام تعریف کرد که با گِل (ظاهرا گل رس تر و مرطوب ) مثل سوت درست می کردند و میذاشتن خشک بشه و بجای سوت بچه ها باهش بازی میکردند که بهش میگفتند "شیب زنای".می گفت میرفتم پیش "آقا زن " و هی "شیب" می زدم و می گفتم "آقازن تی شیب زنای صدا کونه یا می شیب زنای" بعد آقازن میگفت : " بشو سیانام تخت سر تره نانه ، فُسوخت ".(اینا رو دیگه ترجمه نمیکنم ، شایدم باید سانسور میکردم؟!)

یا اینکه تعریف میکرد داداشش خدابیامرز آقا دایی "مرتضی" تو گهواره خوابیده بود و داشت "دَهَن پارچه" می خورد که یهو مرغ و خروساشون میان برای اینکه دهن پارچه رو بردارند با نوکشون می زنند لب "مرتضی" رو پاره میکنن ، که پرسیدم این یکی دیگه یعنی چی؟! "دهن پارچه" ؟!

که باز گفت اون وقتا پستونک که نداشتیم بچه ها رو باهاش بخوابونیم یا آرومشون کنیم ، یه تیکه پارچه رو بر می داشتند و برنج پخته رو با "سیا شکر "(شکر سیاه) می کوبیدند و توی پارچه می ریختند و سرشو می بستند و مثل پستونک تو دهان بچه ها میذاشتند و بچه هم اونو می مکید.

از خاطراتش که بگذریم ... تصور آدمی مثل " خانم جان " با این همه چیزایی که تو زندگی دیه و شنیده و دیدن این روزاش که وقتی عمه و مادرم برای قضای حاجت میخوان ببرنش ، من نگاه خجلشو توی تنها چشم سالمش کاملا احساس میکنم ... خیلی برام رنج آور میشه ....

و باز با خودم میگم خدایا تا وقتی سرپا هستم منو پا بند این دنیای لعنتی کن ...

امضاء

عزب قلی

 



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 8:15 عصر روز سه شنبه 91 دی 12


 

امروز وقتی از رادیو شنیدم که وزیر محترم تعاون ،کار و رفاه اجتماعی فرمودند که علت افزایش نرخ تورم تشکیل خانواده های تک نفره است (یعنی همون خونه های مجردی) با خودم این شعر  شیون فومنی رو زمزمه کردم که :(اجور که شهر بی کولوش وروره / سگ خو صاحابَ نشناسه هیزره ) بله به قول معروف این ضرب المثل گیلکی یعنی همون شهر بی کلانتر و... قورباغه و هفت تیر کشی .....

گفتم آخه ای عزب قلی نادان تو چی میفهمی این چیزا یعنی چی؟! خب این وزیر کبیر حکما مطالعه کرده ، تحقیق کرده و با کلی بررسی به این نتیجه رسیده و اینقدر محکم عنوان کرده دیگه .... حالا توی نادان وخیلیای دیگه فکر میکنید هرچقدر ازدواج نکنید همه چیز ارزان میشه .... نه بی خرد نادان تا ما مجردا ازدواج نکنیم ظاهرا این نرخ تورم همینطور قراره سر به فلک بکشه ... مردم زیر بار نرخ تورم کمر خم کنن... و یه وقت میبینید که مردم عیله ما جوانان عزب قیام کردند و بیداری اسلامی به وجود آوردن.....

خلاصه خیلی به کله ی بی مغز خودم فشار آوردم و فهمیدم رابطه ازدواج و نرخ تورم کجاست ؟! بله وقتی خوب فکر کردم دیدم وقتی من و شمای مجردی که دارید این مطلب مزخرف رو میخونید و وقتتون رو تلف میکنید نریم ازدواج نکینم و از وام های آماده که حتی برای ازدواج ما نیاز به ضامن هم نداره(؟!!) استفاده نکنیم ناچار میشن این پول های زبان بسته کثیف رو بردارند و بصورت نقدی در جامعه هزینه کنند و با توجه به نقدینگی زیادی که تو جامعه ایجاد میشه باعث میشه که نرخ تورم بیچاره هی گنده بشه و اینطوریه که گناهکار نرخ تورم هم پیدا میشه ....

تازه از اون مهم تر اینکه این وزیر محترم با این همه شغلی هم که ایجاد کرده و هی با التماس و منت و زاری از شما ها (ماها) می خواد بریم سر کار  اونم چه کاری استخدام سی ساله با حقوق عالی و شما نمی رید و از این امکانات برای ازدواج که چه عرض کنم برای کاهش نرخ تورم استفاده نمی کنید ، معلومه که گناهکار هستید ... همین روزاست که مردم علیه شما جوانان مجرد و عزب قیامی سخت بکنند .... 

حالا یه وقت کسی فکر نکنه دولت و سیاست های پولی بانک مرکزی و خیلی چیزای دیگه تو این گندگی نرخ تورم دخیلنا ... معاذالله .... چون وقتی خوب به دولت و بانک مرکزی که نگاه کنین میبینید که همه آقایان و خانومای محترم متاهل هستند ، تازه از این مهم تر بچه های بعضیا هم ازدواج کردن هم سر کار میرند ، پس چطور می تونن اون بی گناهان  باعث افزایش نرخ تورم بشه ....اصلن امکان نداره .....

به هر حال من عزب قلی در فکر چاره ای افتادم برای اینکه هر چه زودتر خودمو از این اتهام جدا کنم .... ولی گفتم اگر این کار رو بکنم ناچار میشم اسمم رو هم عوض کنم و اگه بخوام اسمم رو هم عوض کنم باید به ثبت احوال هم زحمت بدم و اگه هم بخوام به ثبت احوال زحمت بدم باید یه سر به دادگستری هم بزنم و الخ .... تازه از همه مهمتر این عزب قلی هنوز کلی حرف برا زدن داره پس فقط در جایگاه هدایت و روشنگری تصمیم گرفتم که شما جوانان عزب و مجرد رو آگاه کنم و یه کم از بار گناهان خودم کم کنم تا این ملت از زیر بار نرخ تورم نجات پیدا کنن ...

حالا از ما گفتن و از شما نشنیدن ....

امضاء عزب قلی



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 6:59 عصر روز شنبه 91 آبان 20


بهانه های تو انگار ، خانه کرده در دل من

و هر بهانه ای ، بیگانه کرده در دل من

 

نمی شود از سر خیال تو بیرون

که مرغ عشق تو ، آشیانه کرده در دل من

 

تو آن غزال کمندی که تیر صیادان

به قصد صید تو ، نشانه کرده در دل من

 

تو مثل آبی و من آتشی دل افروزم

شرار عشق تواین سان ، زبانه کرده در دل من

 

میان موج های خروشانِ تو همیشه گمم

سواحلی از خون ، کرانه کرده در دل من

 

هنوز عطر تو در خاطرم گرفتار است

چه داغ ها کزان ، زمانه کرده در دل من

 

به این خیال خوشم ، چون شبی تو می آیی

تمام باغ امیدم ، جوانه کرده در دل من

 

صدای « هاتف » شیرین سخن دگر ناید

نگاه تلخ تو چون ، تازیانه کرده در دل من

 

میلاد – (01/07/91)



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 7:3 عصر روز سه شنبه 91 مهر 4


حرف زدن از یک شهر آن   هم با پیشینه تاریخی کهن بسیار سخت است،که هم گرفتار احساسات نشوی و هم در سخن گفتن گزافه گویی نکنی.

     اما سیل مسافرانی که این روزها به شهرمان سرازیر شدند بهانه ای داد تا کمی درد و دل کنیم و از دلبستگی هایمان بگوییم.

     با مرور حوادث تاریخی که در این سامان اتفاق افتاده در می یابیم که فومن در گذر این حوادت نقشی تاثیر گذار داشته و به دور از تحولات و پیامد های تاریخی و اجتماعی نبوده است وتنی آبدیده و روحی پویا ارمغان این گذار تاریخی است.اما چند صباحی است که از آن روح پویا جز نامی نمانده و فقط بر تن آبدیده اش قامت راست کرده و نفس،هر چند به سختی، می کشد و هر از گاهی هم به شماره می افتد.هر کسی هم که می آید مرهمی تجویز می کند که جز مسکنی کوتاه چیزی نیست و این شهر همچنان به دنبال نوش داروی زخم ناسور خویش است.

     بر دل تفتیده این شهر داغ ها رفته و می رود، و کاش زبانی گویا داشت تا درد های خویش را هزار و یک شب وار به گوش هایمان میرساند و چون شهرزاد قصه گو حذر از صبح سحرمان می داد.

     اما ما مردم این شهر که در این سامان پا گرفته ایم و رشد کرده ایم باید زبان گویای دردهایش باشیم و آه های بر آمده از نهادش را به جان خریدار باشیم.از هر صنف و از هر گروه،از هر عقیده و مسلک باید به دید خودمان و با نگاه جستجوگر خودمان بازگو کننده نفس های به شماره افتاده اش باشیم.

 دردهای بزرگ زاییده تالمات کوچک هستند. امروز دیگر فومن شهر مجسمه ها نیست و شده است شهرپرده ها. تا آفتابی غروب می کند و مهتابی طلوع شهر پر میشود از پرده های رنگ به رنگ، تا گوشه تقویمی به حادثه ای پر می شود و صندلی صاحب منصبی مالکی جدید می یابد از گوشه و کنار این شهر داربست ها قد علم می کنند و گلوی درختان به طناب شادباش و تسلیت تکه پارچه ها بسته.وقتی در کوچه های این شهر قدم میزنی قدمت و پیشینه کهن این شهر را به راحتی درک می کنی.پوشش آسفالتی که در بعضی مکان ها آنچنان ویران است که گاهی گویی قدمتی به اندازه شهرت دارند.دیگر به بسمه ای کار کردن عادت کرد ایم.آسفالت ها ویران هستند و خط کشی ها نو می شوند.

    شاید این ها درد نباشد،شاید این ها زخم نباشند اما مشتی هستند از خروارها خروار دردهای این شهر.چه دردی بالاتر از این که سوغات دیرینه شهرمان دیگر تنها سوغات ما نیست،چه دردی بالاتر از اینکه شهرهای همجوارمان امروز خود را صاحب و مالک و طلایه دار آن می دانند.

     امروز نه از نامردیها حرف زدیم و نه از حسرت ها، امروز نه از انتخاب های نابجا سخن گفتیم و نه از نامه هایی که مزین به خودکار های رنگی هستند.امروز فقط گفتیم این شهر درد دارد،این شهر نفسی به شماره افتاده دارد.دردش را بشناسیم و کنار هم باشیم،فارغ از هر زبان و عقیده دست های دوستی هم را بفشاریم و نگاهی به شهرهای همجوارمان بیاندازیم که چگونه با یکدلی و یکرنگی پایه های شهری پویا را می سازند و دیر یا زود کاخ های توانمندی های خویش را بنا می کنند.

     آری همدلی از هم زبانی خوشتر است

  میلاد صلاحی مقدم فومنی

Email:Milad.salahi@yahoo.com

منبع : هفته نامه فومنات - شماره  127- سه شنبه 21 شهریور 1391



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 2:5 عصر روز چهارشنبه 91 شهریور 22


<      1   2   3   4   5   >>   >