سفارش تبلیغ
صبا ویژن



مرداد 1385 - روزگار تنـــــهایی






درباره نویسنده
مرداد 1385 - روزگار تنـــــهایی
میلاد پرسا
عاشقی گر ز این سرو گر ز آن سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
بهمن 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1389
تیر 1389
تیر 1390
مرداد 1390
مهر 1390
بهمن 1390
تیر 1391
شهریور 1391
مهر 1391
آبان 1391
دی1391
بهمن 1391
اسفند 1391
فروردین 1392
اردیبهشت 1392
خرداد 1392
تیر 1392
مرداد 1392
شهریور 1392
آبان 1392


لینک دوستان
porsa
عابد
کسری پیرو
اکبر
خرابات
صهبا
مولود
دختر بارونی
پینکی
گل آقا
آبجی عسل
نرگسی
رضوان
فریاد (شوت)
میقان
فیقولی
آکیا
غریب آشنا
امید صیادی عزیز
دختر عمو بهار
خزانی
پاییزان
رنگین کمان
استاد عاکف
ستاره بانو
گنجشی
ابراهیم
تنهای تنها
فرسان
کلنجار عزیز
مسیح مهربان
عبدالله
رضا ادبی
ایلیا ( کیمیاگر عزیز)
بابکس
معبود (سارا)
مهتا
سیمین
مارال
شهاب عزیز
سعید (دوست دوران ماندگار)
سان جون
مظهر گلی مستاجر
سوخته عزیز
دوست داشتنی عزیز
سیده نگار
جــذر و مــــد
کامران نجف زاده
شانتال با وسوسه های جدید
ماهی ِ ستاره چین
کلبه تنهایی من(سارا و حرف دلش)
سیده بهار خانوم
مجی جون
پرشین لاگ جدید
بادام و خرما(یه آشنا)
ندا
فصل فاصله
شاعرانه
وبلاگ جدید دختر عمو بهار
نخستین عشق
محمد پورخوش سعادت
دنیای من (نرگس)
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
مرداد 1385 - روزگار تنـــــهایی

آمار بازدید
بازدید کل :172566
بازدید امروز : 15
 RSS 

 

اقرَاء بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی *خَلَقَ الاِنسَانَ مِن عَلَقَ * اقرَاء وَ رَبُّکَ الاَکرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالقَلَمِ * عَلَّمَ الاِنسَانَ مَا لَم یَعلَم 

 

 

ز احمد تا احد یک میم فرق است

جهانی اندر این یک میم غرق است  

 

 

سالروز بعثت نبی اکرم ، پیامبر اعظم (ص) رو به همه مسلمانان تبریک میگم.

از دیشب که یه سری حقایق بر من آشکار شد البته امیدوارم این بار واقعا واقعیت باشه و باز من اشتباه نکنم ، با خودم تصمیم گرفتم که از خدا معذرت خواهی بکنم ، البته سوال ها هنوز سر جاش هست اما تصمیم گرفتم که فعلا همه چیز رو به خودش بسپارم و دوست دارم تو این عید یه عیدی از خدا بخوام ، دارم به این نتیجه می رسم که شاید خدا دوسم داشته که نخواست مستقیم راهنمایی کنه ....

بگذریم ،می خوام ازش که همیشه خودش فقط راهنمای من باشه...خدای من یه چیز رو می خوام صادقانه اعتراف کنم .....می خوام بگم که من بی تو هیچم ...یعنی بی تو هیچ کسی رو ندارم .....ازت می خوام فقط و فقط خودت کمکم کنی ...به خودت قسم که اگه تو کمکم نکنی، تو کوچکترین کارام می مونم ...ازت می خوام بهم نیرو بدی ...بهم دل پر صبر و زبانی ذاکر و قلبی سرشار از محبت خودت بدی و بس......

درسته من گاهی باهات رو راست نبودم و خوب می فهمم روراست نبودن و ادای روراستی در آوردن چه قدر برات مشکله ....البته برای تو نه ...تو همه ناراحتیت از اینه که بندهات دارن راه رو اشتباه میرن....اما می خوام اینبار باهات رو راست باشم....حتما می خوای بگی اینبار هم مثل دفعات قبل...اما نه خدای کریم ....اینبار می خوام آدم باشم ...

امروز تو رو صدا میکنم با نامی  که مشخصا برای امروز هست :

 

 

یا ارحم الراحمین

    یا ارحم الراحمین   

 

 

باز هم عید مبعث رو تبریک میگم و با تمام کوچکیم به تو بزرگترین بزرگان عالم می گویم :

 

یا ارحم الراحمین ......ای بی نیاز از هر ستایشی و ای خدایی که علم را به انسان آموختی و از روح خودت در وجود انسان دمیدی .....ای خدایی که هستی دادی به نیستیم و مرا هست کردی .... این بنده کوچک و ناچیزت زبانش قادر به اعتراف بزرگیت نیست هرچند که تو بی نیازی به اعتراف من.....بارالها بر من رحم نما و مرا یاری طاعاتت نما که من گر لطفت و نظر تو نباشد در اطاعت فرامینت نیز عاجزم.....آمین یا رب العالمین

 

 

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

بغمزه مسئلـــه آمـــوز صــــد مدرس شد

 

خیلی وقت بود تفال نزده بودم به حافظ و اینم از حرف حافظ ...باید یه بخشی از حافظه ام رو دلیلت کنم :

 

زبان خامه ندارد سر بیان فراق

وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

 

دریغ مدتِ عمرم که بر امید وصال

بسر رسید و نیامد بسر زمان فراق

 

سری که بر سر گردون به فخر می سودم

بر آستان که نهادم بر آستان فراق

 

چگونه باز کنم بال در هوای وصال

که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق

 

کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی

فتاد زورق صبرم زبادبان فراق

 

بسی نماند که کشتی عم غرقه شود

زموج شوق تو در بحر بیکران فراق

 

اگر بدست من افتد فراق را بکشم

که روز هجر سیه باد و خانمان فراق

 

رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب

قرین آتش هجران و هم قَران فراق

 

چگونه دعوی وصلت کنم بجان که شدست

تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق

 

زسوز شوق دلم شد کباب دور از یار

مدام خون جگر می خورم ز خوان فراق

 

فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق

ببست گردن صبرم به ریسمان فراق

 

به پای شوق گر این ره بسر شدی حافظ

بدست هجر کسی ندادی کسی عنان فراق

 

 

التماس دعا

 

 

 



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 7:7 عصر روز سه شنبه 85 مرداد 31


 

کجا سفر رفتی؟

که بی خبر رفتی؟

اشکم را چرا ندیدی،از من دل چرا بریدی؟

دست از من چرا کشیدی، که ژیش چشمم ره دگر رفتی؟

 

بیا به بالینم ، که جان مسکینم

تاب غم دگر ندارد

جز بر تو نظر ندارد

جان بی تو ثمر ندارد

مگر چه کردم که بی خبر رفتی؟

 

چه قصه ها که از وفا گفتی با من

تو بی محبتی کنون جانا یا من؟

تو چونان شرر به خدا خبر  زخدا نداری

رود آتش از سر آن سرا که تو پا گذاری

سوز دلم را تو ندانی، آتش جانم ننشانی

 

با غمت درآویزم ، از بلا نپرهیزم

پیش از آن برم بنشین ، کز میانه بر خیزم

رو به تو کردم به خدا خو به تو کردم که خریدار تو باشم

دل به تو بستم به امیدت بنشستم که سزاوار تو باشم

چه شود اگر نفس سحر خبری زتو آرد

به کس دگر نکنم نظر که دلم نگذارد

رفتی و صبر و قرار مرا بردی ، بردی

طاقت این دل زار مرا بردی ، بردی

 



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 12:18 صبح روز جمعه 85 مرداد 20


 

به نظرت تقصیر من چیه؟!!

من چی کار باید بکنم ؟!!

فراموش کنم؟!!

چی رو ؟! کی رو ؟! چطور؟! چرا؟!

گاهی میگم ای کاش الان یکسال پیش ، نه 10 سال پیش یا حتی 15 سال پیش بود ...

کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم ....کاش هیچ وقت هیچ چیز رو نمی فهمیدم.....گاهی نفهمیدن خیلی خوبه....

اما موقعی عذاب آور میشه که می دونی و می فهمی ، اما مجبوری خودت رو بزنی به نفهمی و دلت می خواد که ندونی و نفهمی ....

اما یهو تو همون فکر و خیال های نفهمی خودت می بینی تمام اون چیزایی که از رو بی توجهی و نخواستن اینکه بفهمی ، برا خودت ساختی همه بر باد رفته و تو موندی و یه اعصاب خورد و داغون که تعادل روانیت رو نمی تونی حفظ کنی ، بیچاره پدر و مادر که تو این

موقعیت با هر سوالی یا هر نگرانی ای فقط تنها چیزی که می شنوند داد و فریادت هست .....که اگه از اولش قبول می کردی اون

چیزی رو که فهمیدی بودی شاید الان وضعیتت به مراتب بهتر بود...

برای همین دنیای بچگی رو خیلی دوست دارم چون واقعا خیلی چیزا رو نمی فهمی ....برا همین اصلا برات مهم نیست ....

اصلا برات مهم نیست که یکی بیاد.. یا یکی بره .... اصلا برات مهم نیست یکی تا صبح ناز و نوازشت کنه و بهت بگه عزیزم ...

دوست دارم ...یا اینکه یکی دیگه تا صبح بهت فحش بده و حتی کتکت بزنه ...چون وقتی صبح میشه با اولین لبخند جفتشون همه

چیز رو رفاموش میکنی و بیشترین خرجش شاید یه شکلات 50 تومنی باشه.....

ولی حالا من چی کار کنم ...منی که بزرگ شدم و دوست ندارم بعضی چیزا رو بفهمم....من چی کار کنم ....خواستم مثل بچه ها بشم

اما نشد ....فقط من موندم و یه عالمه خاطره ...من موندمو تنهایی ها....

 

 

       *دلتنگی*

دلم تنگ است

دغده های دیروز و رعشه های دلتنگی

در تمامت بی حوصله من ، خمیازه می کشد

دیگر کسی ، شانه به شانه گریه هایم

قرینه دلتنگی مرا ، معنا نمی کند

هی راه به راه ، با تولد خنده هایش

مرده بی جان مرا ، جامه رجعت نمی پوشاند

با سکوتم ، اندوه بی دلیل و مدامم ،مدارا نمی کند

از نجابت سرخ چشمانم ، نمی فهمد

نیم شب در خلوت

بغض های بلوری ام ، با تلنگری

گلوری خاطره ها را تکه تکه نمی کند

یقینا تو که تنها پناه گریه های منی

خیال کهنه مرا از سر به در کرده ای

هیچ راهی نیست دوباره مهربان شوی؟!

(شقایق فروغی راد)

 

 

حالا که فکر میکنم ، می بینم تو خیلی بزرگ بودی و من بسیار کوچک...من لایق اینهم بزرگی نبودم....

ولی خواستم خودم رو بکشونم اون بالا بالاها ...اون جایی که تو بر تخت سلطنتت تکیه زدی ....خواستم من هم بزرگ شوم به وسعت تو ...اما این هم نشد...چون تو نخواستی....

 

اگر نبخشمت چه کنم؟!! که بی تو

زندگیه من پر از گناه است

من می بخشمت شاید که تو

گناهان مرا پاک کنی

ای پاک ترین عشق روزگار

ای تنها مرا یار....

رفتنت بی شک

کفاره گناهان من بوده

باشد که من نیز پاک شوم.

 

ببخشید این روزا خیلی داغونم ....ولی بهتره تا یادم نرفته روز پدر و میلاد حضرت علی رو به همه مخصوصا به

همه پدرا و پدر خودم که خیلی این روزا اذیتش کردم تبریک بگم ...البته امیدوارم منو ببخشه و درکم کنه و بدونه که دست خودم نیست.

 

 

 



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 12:49 صبح روز دوشنبه 85 مرداد 16


امروز یکشنبه 1/5/85 :

خدایا

 

خدایا

 

نمی دونم با چه زبونی

چطوری حرف بزنم.

اصلا می خوام باهات دعوا بگیرم.

می خوام بهت بد بگم.

اصلا می خوام باهات قهر کنم.

یه عمره بهمون میگن این کار رو نکنی

اون کار رو نکنی

که خدا قهرش میگیره 

ولی آخه بی انصاف

یه بار هم شد یه کاری بکنی به فکر ما باشی

بگی این کار رو نمیکنم شاید فلانی قهر کنه باهام

البته اصلا برات مهم نیست خب

چون تو اونقدر مثل من داری

نه اونقدر بهتر از من داری که

من اصلا برات مهم نیستم

آره

آره همینه

من اصلا برات مهم نیستم...

من اگه مهم بودم برات

حداقال یه بار فقط یه بار بهم جواب میدادی

امروز بعد از این خبر

با خودم گفتم

بلاخره یه جا گیرت میارم

درسته تو این دنیا دستم بهت نمیرسه

حالا هم حتما یه گوشه نشستی

و از اینکه من دارم اینطوری

داغون میشم بهم می خندی...

باشه بلاخره گیرت میارم

حالا یا تو بهشت یا تو جهنم

هر چند الا اونقد بهت بد گفتم که

جام ته ته جهنمه

اصلا هم دیگه برام مهم نیست

هر کاری می خوای بکنی بکن باهام

منو اصلا بفرست ته ته جهنم

بفرست به درک.

ولی فقط روزی که قرار شد حساب کتاب مو بررسی کنی

فقط بهم بگو چرا؟!!

بگو چرا اینطوری عذابم دادی؟

یعنی اینقد بد بودم

یا این قدر گناهانم زیاد بود که عذابم این بود؟!!

مگه من چی می خواستم ازت؟!

خیلی زیاد بود؟!!

باشه

باشه

هر کاری خواستی کردی

هرچی ما التماس کردیم

تو بیشتر خندیدی بهم

بیشتر اذیت کردی

باشه

ولی یه چیز رو بدون

من که هیچ کاری از دستم بر نمیاد

چون تو خدایی و منم فقط یه مخلوق و یه بنده

ولی یه بار فقط خودتو بذار جای من

من که دستم به جایی بند نیست

بدون که این رسمش نبود...

با تموم این حرفا بازم من فقط تو رو دارم

و باید از خودت پیش خودت شکایت کنم!!

ولی تو رو به خودت

بیا و بین منو خودت

بی طرف قضاوت کن!!!

بی طرف بی طرف.

 



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 2:48 صبح روز شنبه 85 مرداد 7