صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا بکی در غم تو نالهء شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محالست که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آنزمان کآرزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه در بازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چونکه تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
فعلا تا بیام ویرایش کنم ...
یا حق
نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 6:53 عصر روز سه شنبه 86 مرداد 30
الا بذکر الله تطمئن القلوب
بعد از مدتها و تفالی بر حافظ و چقدر حرفام رو خلاصه کرد حضرت لسان الغیب:
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا بکی در غم تو نالهء شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محالست که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آنزمان کآرزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه در بازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چونکه تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
تا حالا شده بدونید که هیچ راهی ندارید ولی باز امیدوار باشید؟!!
نمی دونم معنی این امید چیه؟!!
و یه انتظار که طول کشیدنش زیباتر و لذت بخش تر از به پایان رسیدنشه شاید!
ولی فقط می دونم تمام امیدم به خداست...
توکلت و علی الله
نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 2:38 صبح روز پنج شنبه 86 تیر 28
از شنبه که اینو گرفتم ، گذاشتم جلو روم و هی دارم فکر می کنم به چه دردی میخوره ؟!!
یا چه کارهایی میشه باهاش کرد؟!!
یا اصلا نسبت به یه سال و چند ماه پیش که اینو نداشتم و الان که دارم تفاوتی وجود داره؟!!
دیگر شخصی نویسی تعطیل...
به زودی افتتاح می شود :
www.porsa.com
چیزی برای نوشته های شخصیم نمانده .
موضوعات زندگیم یکی پس از دیگر در حال تمام شدن هستند ، تنها امیدم فعلا ...
امیدوارم ناامید نشم.
یا حق
نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 3:48 صبح روز سه شنبه 86 خرداد 29
چقدر عمر روزهای خوش و ایام شادی کوتاهه...
یادش بخیر پست یه روز خیلی خوش ...پستی که برای http://porsa.parsiblog.com/-86142.htm حامد وسحر زدم و الان امروز که دارم این پست رو می نویسم ، فردا سومین روز تنهایی حامدِ ... به سادگی خبر یک تصادف و به سادگی یک sms با این مضمون از سعید :
saeed
13may-2007 13:06
bebakhshid yeho migam,
sahar mord
سحر مُرد؟! چطور؟!
صبح یکشنبه ساعت 11 وقتی به شرکت حامد زنگ دم تا در مورد کاری با حامد صحبت کنم ، منشی شرکت گفت : تشریف ندارند و وقتی علت رو پزسیدم گفت :حادثه ای براشون پیش اومده وقتی پرسیدم چه حادثه ای گفت : تصادف ! و من به خیال چندین تصادف معمولی دیگری که از حامد تا اون روز خبر داشتم حتی یه لحظه تصور چنین خبری رو هم نمی کردم تا اینکه ساعت یک بعدازظهر وقتی سعید اون sms رو فرستاد من هاج و واج فقط همون 5 کلمه کوتاه رو هی میخوندم و بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم به سعید زنگ زدم و اون داغون تر از من فقط پیام خودش رو تائید کرد...
چقدر سخت می تونه باشه برای حامد... حامدی که چند سال قبل از ازدواج با سحر آشنا شده بود و چقدر این دو همدیگر رو دوست داشتن .....حامدی که دوست داشتنش هم با همه فرق داشت....همون طوری که عروسیش فرق داشت!
آنقدر سخت بود براش که پس از اینکه شنید سحر پس از دو روز در کما بودن ؛ رفت و تنهاش گذاشت ، قلبش گرفت و حتی تا پای اتاق عمل هم رفت اما.....
تقدیر شاید همین بود....و چه بد تقدیری!
هنوز یه سال از روز عروسیشون نمیگذره ....اون همه سال صبر کردند تا به هم برسند و حالا خیلی زود روزهای با هم بودنشون به پایان رسید.....
واقعا نمی دونم حامد ،چطور تحمل خواهد کرد؟!!
یاد شب عروسیش بخیر...شبی که واقعا خاطره انگیز بود برای همه و حالا هنوز به سالگرد اون شب نرسیده باید بریم به دیدن حامد ولی اینبار با لباس سیاه.
خیلی سخته ...خیلی سخته .ما که دوستای حامدیم تحملش برای ما سخته چه برسه به خود حامد .فقط از خدا برای حامد عزیز صبر و بردباری دعا میکنیم و برای سحر روحی آسوده و شاد.
روحش شاد و یاد و خاطرش گرامی.
پ ن :
حقیقتش نمی خواستم بعد از این غیبت طولانی در اینجا یه همچین پستی بزنم اما ...
یا حق
نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 7:58 عصر روز دوشنبه 86 اردیبهشت 24
سلام
چطوری؟!!
من؟!! بد نیستم!!...اما خوب هم نیستم!
خیلی وقته که چیزی برایت ننوشتم ...نه اینکه دیگر به فکرت نباشم اما....
نوشتم ولی فقط برای خودم نگهشان داشتم تا گواه من باشند! گواه ِ ....
دوست دارم مثل گذشته فقط برای تو بنویسم. برایت که ...
هنوز حضورت را در اینجا احساس میکنم.
می دانم که همیشه به اینجا سر میزنی ولی شاید تو هم به خاطر آنکه دیگر آن من ِ سابق را نمیبینی از اینجا گریزانی...درست عین خودم!
این کاش های من هیچ وقت تمامی ندارند!
می خوام اینبار دیگر کاشی ننویسم هر چند در وجودم تلی از کاش انباشته شده است.
دلم به هزار و یک بهانه تنگ است، تنگ تر از آن ا که انفجاری در آن رخ دهد!
بیا و مرا زنده کن ، چون بارانی بر مزرعه ای خشک !
ببار بر من ...ببار...
یاحق
نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 4:30 صبح روز جمعه 86 فروردین 17