آغاز سال یک هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی مبارک باد
یا حق
آغاز سال یک هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی مبارک باد
یا حق
بلاخره چیزی که دوست نداشتم و خدا خدا میکردم که پیش نیاد ، اومد ؛ یعنی چند وقت پیش داشتم در باره بازی شب یلدا فکر میکردم و به این سوال رسیدم که حتی ممکنه این بازی ختم به یکجا بشه یا نه؟!! و بعد با خودم گفتم چه خوب که تا الان کسی از من دعوت نکرده ، که همون روز عصر وقتی یه سر به نت زدم دیدم دختر عمو بهار عزیز اومده و کامنت گذاشته که بیا به بازی دعوت شدی هر چند خودش گفته اجباری نیست اما و من در تمام این مدت در این فکر بودم که چی می تونم بنویسم، یعنی 5 تا نگفته که بشه گفت ....
اما اون چیزایی که من جزو ناگفته های زندگیم هست و تنها خودم میدونم و خدا شاید خیلی بیشتر از پنج تا باشه ولی من پنج تاش که میشه تا حدودی بیانشون کرد رو میگم :
ولی ناگفته های خیلی زیادی تو زندگی دارم که فقط خودم می دونم و خدا ....و حال که به این بازی دعوت شدم فهمیدم که معنای واقعی ( ستار العیوب ) یعنی چی!!!
یا ستار العیوب ، یا غفار الذنوب ، اغفرلی الذنوب
اما من هم 5 تا از دوستان رو به این بازی دعوت میکنم که اگه دوست داشتن شرکت کنند:
عابد
خرابات
صهبا
مولود
آکیا
و اما دست نوشته های دوستانم در دوران آموزشی :
حمزه ارغنده برایم نوشت :
بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری.
آندره ژید
خورشید هر روز جاودانه می درخشد در مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین*.
* پسین : موقع غروب خورشید
استاد حسین پناهی
ضمن آرزوی موفقیت در تمام مراحل زندگی ، دوران آموزشی رو فراموش نکن
این رفیق تخت روبرو را از یاد مبر و ازت می خواهم که هیچ وقت هدفت را فدای هوست نکنی.
خدا می دونه ، من و تو چقدر گروهبان ها را اذیت کردیم.
آدرس :
کهگلیلویه و بویر احمد – سوق – خیابان شهید محسن زارع – حمزه ارغنده
حسام ایرانپور اینچنین نوشت :
حالا که فکر می کنم تا چیزی برات بنویسم می بینم که 2 ماه تمام با هم ، گروهانی تنبیه شدیم ، رژه رفتیم واقعا چه زود گذشت به هر حال گذشت .
امیدوارم که در تمام مراحل زندگیت جزء بهترینی از بهترین ها باشی.
وقت کردی آمادی تهران یه حالی به ما بده . 29/1/85
و اما معرفی وبلاگی دیگر که خواندنش ارزش دارد هر چند به علت مشغله خودش میگه کم به نت میاد برای همین نظراتش رو هم بسته، وبلاگ شانتال( http://www.shantal.blogfa.com ) که همه میشناسیدش ولی چون خودش هنوز اینجا زیاد خودشو معرفی نکرده من اسمش رو نمی گم.ولی واقعا مطالبش ارزش خوندن داره.
قبل از عید حتما سعی می کنم ، اگر اتفاق غیر منتظره ای نیفته ، یه پست بزنم ، اما اگر نشد از همین حالا به همه میگم :
عید بر همگی مبارک و آرزوی بهترین روزهای زندگی رو براتون دارم.
سالم و تندرست باشید.
یا حق
سه شنبه 9/12/84 بد نبود.دو تا کلاس آموزشی داشتیم و عصر هم رفتیم تمرین رژه . امشب من نگهبان آسایشگاه 1 (آسایشگاه خودمون) هستم. روال نگهبانی اینطور هست که 4 ساعت استراحت 2 ساعت نگهبانی داره.اولین پاسم ساعت 8 تا 10 شب بود و پاس دوم هم ساعت 2 تا 4 صبح ، بد نبود . یکی از مشکلات خنده داری که هر شب پیش میاد اینه که آمار پوتین های دم آسایشگاه هیچ وقت با آمار کسایی که رو تخت می خوابن جور در نمیاد!!
آخه هر شب قبل از خواب پوتین ها را واکس میزنیم و پس از اتکت زدنش ، جلوی درب آسایشگاه به خطشون میکنیم . بعد موقع خواب گروهبان نگهبان پوتین ها رو میشماره و بعد نفرات داخل آسایشگاه رو و تا الان که چند روز از آموزشی میگذره هیچ شبی این اعداد مساوی نشده!!
چهارشنبه 10/12/84 :
بخاطر اینکه پنج شنبه صبحگاه مشترک داریم و باید جلوی فرمانده آموزشگاه رژه بریم فقط تمرین رژه داشتیم اونم با طبل و موزیک.
اگر روز پنجشنبه گروهان ما رژه را از سرهنگ خیلی خوب بگیریه ساعت 10 صبح تا ساعت 6 صبح شنبه مرخصی تشویقی می دهند در غیر این صورت از ساعت 2 بعدازظهر تا 8 غروب جمعه مرخصی می دهند.و ما هم بخاطر همین همه با هم متحد شدیم تا خوب تمرین کنیم تا بتوانیم پنج شنبه ساعت 10 از این قفس بریم بیرون.
گروهان ما دو دسته 120 نفری دارد و ما در دسته اول بودیم. فرمانده گروهان از رژه ما راضی بود ولی چون دسته دوم خوب نمی توانست رژه برود مجبور شدیم تا غروب رژه کار کنیم.
پنج شنبه 11/12/84 :
بلاخره بخاطر دسته دوم نتوانستیم رژه را خیلی خوب بگیریم! و اینجاس که میگن تنبیه برای همه و تشویق برای یک نفر! و این یعنی باید نهار را بخوریم و بعد نظافت! و بعد مرخصی.
آخه واقعا نمی فهمم این آموزشی هدفش چیه؟!
هی دم از بهداشت و نظافت میزنند ! اما باور کنید من دقیقا یه هفته است که حمام نرفتم و داشتم دیوونه میشدم چون تو این یه هفته یه سره تو خاک و خل وول خوردیم و کاملا بهم ریخته بودیم.
اگر از من بپرسن رهاورد آموزشی چیه ؟! میگم دو تا نکته مهم داره یک اینکه باعث ترک نماز خیلی از نمازخوان ها میشه ! دوم هم آدم رو به زندگی در کثافت و آشغال عادت میده یعنی مجبورت میکنن!!
اما بعدازظهر تا رسیدم خونه دختر خاله ساعت 4 بود. بعد از کمی استراحت و عوض کردن لباس بلافاصله بی آنکه دوش بگیرم یا اصلاح کنم زدم بیرون و سریع یه کافی نت اون دور و بر پیدا کردم و یه ساعتی اونجا بودم و بعد برگشتم خونه.
شب تا ساعت دوازده و نیم ، یک بیدار بودیم و چون شب جمعه بود رضا اینا هم اومدن اونجا .
جمعه 12/12/84 :
صبح تا ساعت 9 خواب بودم و بعد از اینکه بیدار شدم سریع اصلاح کردم و دوش گرفتم بعد صبحانه خوردم و ساعت 11 بازم ازخونه به بهانه خرید زدم بیرون و یه راست رفتم سراغ همون کافی نت دیروزی اما بسته بود . خیلی حالم گرفته شد و هر چی اون دور و بر گشتم دنبال کافی نت پیدا نکردم. همینطور که می گشتم یهو جلوی بلوار بیژن (نزدیکیایی خونه دختر خاله) گلستان سوم یا چهارم بود که حسن جوهرچی و خانومش رودیدم که رفتنتد تو یه مغازه شیشه بری.خواستم برم ازش امضاء بگیرم که دیدم مردم هیچ توجهی نمی کنن بهش و منم روم نشد برم جلو ، بعدا فهمیدم که خونه اش تو یکی از گلستان های همون بلواره.
وقتی برگشتم خونه 1.5 بود و ساعت 2 نهار خوردیم و تا ساعت 4 خونه بودیم و بعدازظهر با جواد و رضا و محمد رفتیم بیرون تا جواد ماشین ببینهو ساعت 5.5 برگشتیم خونه و من دوباره ساکمو جمع و جور کردم و بعد از خوردن غذا ساعت 7 از خوه زدم بیرون و ساعت 7.55 رسیدم پادگان . واقعا این یه روز مرخصی تو روحیه همه بچه ها تاثیر گذاشته بود . مهم ترین تاثیرش این بود که قیافه های سوخته و درب و داغون پس از اصلاح و حموم دیدن داشت.
و همه برای هم از وقایع یک روز مرخصی و دیدن خانواده ها صحبت می کردیم تا موقع خاموشی ، که ساعت 9 خاموشی اعلام شد و همه در انتظار یک هفته دیگر که چه طور خواهد گذشت به خواب رفتیم.
می خوام در پایان هر پست از این به بعد چندتا از یادگاری هایی که دوستان تو دوران آموزشی برام نوشتن رو بذارم اولش تصمیم داشتم که خط خودشون رو اسکن کنم و بذارم اما دیدم برای اینکار مجبورم دفترم رو ورق ورق کنم و ناجور میشد پس فقط مطالبشون رو مینویسم.
سعید دهقانی (قاسم) :
که خط خیلی زیبایی داره و بچه شیراز و تنها دوست خیلی خیلی صمیمی دوران آموزشیم که همه چیزمان با هم بود و هنوز باهاش در ارتباطم. حتی مجبورش کردم بیاد و وبلاگ نویس بشه! (http://www.tanha441.blogfa.com/ ) یادم نمیره یه روز می خواست با لباس آموزشی ما رو ورداره بریم کافی نت !! که منصرفش کردم. این نوشته سعید عزیزه:
روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است
کنج عزلت که ظلمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
منظر از چمن نزهت درویشان است 16/1/85
علی پاشایی فر نوشت:
به نام خداوند هستی بخش
دوران خدمت سربازی دورانی پر از شور و خاطره می باشد.
بالاخص دو ماه آموزشی که انسان چیزهای بسیار زیاد و ارزنده ای را می آموزد که شاید در دیگر مراحل زندگی به آنها دست پیدا نکند.
مهدی جان امیدوارم هر جا هستی موفق و پیروز باشی و تمامی مراحل زندگی خود را با موفقیت و شور و شعف طی کنی.
علی پاشایی فر
رشته عمران نقشه برداری
اعزامی از تهران متولد 8/6/63
به امید دیداری برای همیشه 29/1/85 ساعت 14:16 « پرسا من هر چی میکشم از تو میکشم » *
یا حق
بر پشت دست دلم
داغ نمودم
که دیگر دل نبندم ولی ؛
داغ مهر تو افزون ز داغ دست دل است.
عاشقی چنان گره زده خود را
به طرهء تقدیرم
که ناگزیرم و هرگز از آن نپرهیزم.
چه هراسم شود که تو هم
بی وفا شوی با من
اگر چنین نبود
که حکایت لیلی و مجنون
حکایت قرنها نبود.
(میلاد)
بار خداوندا من از هیجان و طغیان حرص ، چیرگی خشم و غضب ، غلبه حسادت ، کمی استقامت و قلّت قناعت به تو پناه می برم.
از سوء خلق ، افراط شهوت ، تعصب ناروا ، پیروی از هوا و هوس ، مخالفت با هدایت ، خواب غفلت و تکلف در امور و مقدم داشتن بر حق به تو پناه می برم .
از اصرار بر گناه ، کوچک شمردن معصیت ، زیاد به حساب آوردن طاعت ، تفاخر به توانگری و توانگران ، تحقیر کم در آمدان ، سوء سرپرستی نسبت به زیر دستان و ترک سپاس به کسی که به ما نیکی کرده است به تو پناه می برم.
از حسرت عظما ، معصیت بزرگ روز قیامت ، بدترین شقاوت ها و بدی بازگشت ، محرومیت از ثواب به تو پناه می برم.
بار خداوندا بر محمد و آْلش درورد فرست و مرا با رحمت خود از این امور پناه ده همچنین همه مومنین و مومنات را ، ای کسی که از همه مهربانان مهربانتری.
صحیفه سجادیه _ دعای هشتم
ساعت 9.30 صبح
کاغذ سفید و یک قلم
یاد تو و من و شب های بی اَلم
آنی دلم هوای تو می کند به سر
سر بر در ِ دل تو می نهد دلم
دیگر مجال ماندن و ایستادنم
نبود!!
در جستجوی چاره ای اما چه سود!!
تنها عدد هاست که درخیال من
می چرخد به دور سرم
همچو پروانه به دور شمع
شش با دو و پنج و دوتا نه سپس
این سه که می شود دوباره
به شش ختم و باز هم
این دور دور تسلسل اعداد هست و بس!!
اما چه فایده که دگر جراتش نبود
باید بسوزم و شاید که از پی اش
ساختنم شود نصیب
ساعت 10 است و من هنوز
کاغذ سفید و قلم به دست
گویا تمام واژگان دلم خشک گشته اند
هچون کویر گشته اند!!
دیگر دلم برا تو نه
حتی
برای خودم تنگ نمی شود !!
چون مرده مگر زنده می شود؟!
ساعت ده و چهل و پنج دقیقه شد
این شد همه ء نوشته و
راز درون و حرف دلم !!
شاید فقط تو بفهمی
چه گفته ام!!
(میلاد)
نمی دونم چرا مدتیه حس نوشتن نیست حتی نوشتن نظری برای دوستی! شاید دوست نداشتم پست قبلی جایگزینی داشته باشه تا نتیجه بگیرم!! به خیلی از وبلاگا سرک کشیدم اما نتونستم نظر بدم و حتی یه موقع به ذهنم رسید که دیگه وب نویسی رو تو همین حال رها کنم ، اما فقط یه دوست باعث شد که فعلا این کار رو به تعویق بندازم شاید...
قرار بود پنجشنبه تهران باشم و عده ای از دوستان رو ملاقات کنم اما خب بخاطر مثلا آینده بهتر! ناچار شدم نرم. همینجا از همگی پوزش می خوام هرچند تلفنی از امید عذر خواهی کردم.
دیگه اینکه خیلی چیز دارم که بگم اما نمیشه یکم بخاطر ملاحظات شخصی که خاک بر سر هرچی ملاحظه شخصیه ، یکم هم بخاطر مسائل و حواشی وبلاگی ، یکم بخاطر دیگران و همینجور... البته شاید فکر کنین که همش یکی شد اما نه خوب نگاه کنی خیلی فرق با هم دارن.
تو پست قبلی وبلاگی معرفی نکردم اما حالا معرفی میکنم.وبلاگ دیگری که خوب و زیبا مینویسه وبلاگ عادی (مسیح)http://aaddee.blogsky.com است .
در ضمن به همه کسانی که از طریق ایمیل و آی دیه milad581@yahoo.com با من در ارتباط بودند اطلاع می دم که این آی دی هک شده و من از دو سه روز پیش تا حالا از طریق این آی دی هیچ پی ام و ایمیلی برای کسی نفرستادم ، و فعلا این آدرس یاهو آی دی منه milad_p80 و در حال حاضر از این طریق قابل دسترسیم.
یا حق