دیشب می تونم بگم بعد از مدتها بهم خیلی خوش گذشت ...از اون خوش گذشتنهایی که نه فقط تو ظاهر مجبور باشم وانمود کنم خوشم بلکه از اعماق وجودم و یه جایی اون ته ته ها تو دلم احساس خوب و خوشی داشتم.....
آخه دیشب هم مراسم ازدواج بهترین دوست دوران دانشگاهیم بود و هم اینکه بعد از مدتها بچه های دوران دانشگاه دور هم بودیم(حتما می تونید تصور بکنید چه حالی داشتیم) هرچند بعضیا نبودن ولی بازم خیلی خوش گذشت ..... از همه جالب تر مراسم ازدواج تهرانیا بود؟!! و اینکه مجبور بودیم بقول سعید: چند ساعت مثل آدم حسابیا بشینیم ، حالا ما که هیچی بیچاره حامد که داماد بود و ما می دونستیم که چقدر براش سخته مثل آدم حسابیا باشه...ولی بهش روحیه می دادیم و می گفتیم تو می تونی .... تو می تونی....
حامد همونی که بقول همه بچه ها کلا با دنیا و زندگی راحت راحته و هیچی براش فرقی نمیکنه....اونم ازدواج کرد و بقولی از دست رفت
حساب بکنید کسی که همیشه کلاساش ، امتحاناش و... یادش میرفت و مثلا اگه شنبه کلاس داشت دوشنبه می امد دانشگاه ، اکثرا باید بهش زنگ می زدیم تا به کلاساش برسه دیشب هم بچه ها ،قبل از اومدن عروس و دوماد به سالن عروسی هی راه به راه بهش sms میزدن که حامد یادت نره امشب عروسیته ها....
این بشر همیشه آدمو غافاگیر میکنه حتی دو مراسم ازدواجش!!! با اون ریش و اون موهاش ...الحق بهش میمود دومادی.
بله بلاخره حامد هم از دستمون رفت ولی من همیشه گفتم هنوزم میگم آدم با حامد باشه گذر زمان رو هیچ وقت احساس نمی کنه و دیشب هم همش ما داشتیم خاطرات خوابگاه و دانشگاه رو با هم مرور میکردیم و یه بند می خندیدیم....یادش بخیر.
و بقول یاسر : حامد جان وقتی اومدی ما گفتیم : چه گ....ی داره میاد ؟!!! اما وقتی رفتی گفتیم اههههههه عججججججججب گ...ی بودی که رفتی
به هر حال حامد عزیز و سحر خانوم جشن پیوند زناشویی تان مبارک باد.
امیدوارم تا همیشه در کنار هم شادو خوش باشید.
خشوبختی تان آرزوی من و همه دوستان است.()
میلاد