وقتی که چشم ترم را خواب می برد
هر بیت دفتر غزلم را آب می برد
آنجا که دل چو حماری به گِل نشست
دیگر خیال خوشم را سراب می برد
فرصت کم است ورنه به اهل دل
گویم چه سان زندگیم را شتاب می برد
در پیچ و تاب نفس گیر زندگی
وین روزگار هستیم را خراب می برد
در های و هوی رفتن ایام و خستگی
چندی ز عمر مرا شباب می برد
پندی که گویم ار به جسارت به شیخ شهر
چون داستان زندگیم را کتاب می برد
هر جا شنید «هاتف» شیرین سخن کلام
یک حرف راست را حساب می برد
میلاد -30/04/90
نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 1:13 صبح روز چهارشنبه 90 مرداد 26