سفارش تبلیغ
صبا ویژن



یعنی واقعا مرگ پایان کبوتر نیست؟!! - روزگار تنـــــهایی






درباره نویسنده
یعنی واقعا مرگ پایان کبوتر نیست؟!! - روزگار تنـــــهایی
میلاد پرسا
عاشقی گر ز این سرو گر ز آن سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
بهمن 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1389
تیر 1389
تیر 1390
مرداد 1390
مهر 1390
بهمن 1390
تیر 1391
شهریور 1391
مهر 1391
آبان 1391
دی1391
بهمن 1391
اسفند 1391
فروردین 1392
اردیبهشت 1392
خرداد 1392
تیر 1392
مرداد 1392
شهریور 1392
آبان 1392


لینک دوستان
porsa
عابد
کسری پیرو
اکبر
خرابات
صهبا
مولود
دختر بارونی
پینکی
گل آقا
آبجی عسل
نرگسی
رضوان
فریاد (شوت)
میقان
فیقولی
آکیا
غریب آشنا
امید صیادی عزیز
دختر عمو بهار
خزانی
پاییزان
رنگین کمان
استاد عاکف
ستاره بانو
گنجشی
ابراهیم
تنهای تنها
فرسان
کلنجار عزیز
مسیح مهربان
عبدالله
رضا ادبی
ایلیا ( کیمیاگر عزیز)
بابکس
معبود (سارا)
مهتا
سیمین
مارال
شهاب عزیز
سعید (دوست دوران ماندگار)
سان جون
مظهر گلی مستاجر
سوخته عزیز
دوست داشتنی عزیز
سیده نگار
جــذر و مــــد
کامران نجف زاده
شانتال با وسوسه های جدید
ماهی ِ ستاره چین
کلبه تنهایی من(سارا و حرف دلش)
سیده بهار خانوم
مجی جون
پرشین لاگ جدید
بادام و خرما(یه آشنا)
ندا
فصل فاصله
شاعرانه
وبلاگ جدید دختر عمو بهار
نخستین عشق
محمد پورخوش سعادت
دنیای من (نرگس)
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
یعنی واقعا مرگ پایان کبوتر نیست؟!! - روزگار تنـــــهایی

آمار بازدید
بازدید کل :174675
بازدید امروز : 2
 RSS 

چقدر عمر روزهای خوش و ایام شادی کوتاهه...

یادش بخیر پست یه روز  خیلی خوش ...پستی که برای http://porsa.parsiblog.com/-86142.htm حامد وسحر زدم و الان امروز که دارم این پست رو می نویسم ، فردا سومین روز تنهایی حامدِ ... به سادگی خبر یک تصادف و به سادگی یک sms با این مضمون از سعید :

saeed

13may-2007 13:06

bebakhshid yeho migam,

sahar mord

سحر مُرد؟! چطور؟!

صبح یکشنبه ساعت 11 وقتی به شرکت حامد زنگ دم تا در مورد کاری با حامد صحبت کنم ، منشی شرکت گفت : تشریف ندارند و وقتی علت رو پزسیدم گفت :حادثه ای براشون پیش اومده وقتی پرسیدم چه حادثه ای گفت : تصادف ! و من به خیال چندین تصادف معمولی دیگری که از حامد تا اون روز خبر داشتم حتی یه لحظه تصور چنین خبری رو هم نمی کردم تا اینکه ساعت یک بعدازظهر وقتی سعید اون sms رو فرستاد من  هاج و واج فقط همون 5 کلمه کوتاه رو هی میخوندم و بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم به سعید زنگ زدم و اون داغون تر از من فقط پیام خودش رو تائید کرد...

چقدر سخت می تونه باشه برای حامد... حامدی که چند سال قبل از ازدواج با سحر آشنا شده بود و چقدر این دو همدیگر رو دوست داشتن .....حامدی که دوست داشتنش هم با همه فرق داشت....همون طوری که عروسیش فرق داشت!

آنقدر سخت بود براش که پس از اینکه شنید سحر پس از دو روز در کما بودن ؛ رفت و تنهاش گذاشت ، قلبش گرفت و حتی تا پای اتاق عمل هم رفت اما.....

تقدیر شاید همین بود....و چه بد تقدیری!

هنوز یه سال از روز عروسیشون نمیگذره ....اون همه سال صبر کردند تا به هم برسند و حالا خیلی زود روزهای با هم بودنشون به پایان رسید.....

واقعا نمی دونم  حامد ،چطور تحمل خواهد کرد؟!!

یاد شب عروسیش بخیر...شبی که واقعا خاطره انگیز بود برای همه و حالا هنوز به سالگرد اون شب نرسیده باید بریم به دیدن حامد ولی اینبار با لباس سیاه.

خیلی سخته ...خیلی سخته .ما که دوستای حامدیم تحملش برای ما سخته چه برسه به خود حامد .فقط از خدا برای حامد عزیز صبر و بردباری دعا میکنیم و برای سحر روحی آسوده و شاد.

روحش شاد و یاد و خاطرش گرامی.

 

پ ن :

حقیقتش نمی خواستم بعد از این غیبت طولانی در اینجا یه همچین پستی بزنم اما ...

یا حق



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 7:58 عصر روز دوشنبه 86 اردیبهشت 24