چقدر عمر روزهای خوش و ایام شادی کوتاهه...
یادش بخیر پست یه روز خیلی خوش ...پستی که برای http://porsa.parsiblog.com/-86142.htm حامد وسحر زدم و الان امروز که دارم این پست رو می نویسم ، فردا سومین روز تنهایی حامدِ ... به سادگی خبر یک تصادف و به سادگی یک sms با این مضمون از سعید :
saeed
13may-2007 13:06
bebakhshid yeho migam,
sahar mord
سحر مُرد؟! چطور؟!
صبح یکشنبه ساعت 11 وقتی به شرکت حامد زنگ دم تا در مورد کاری با حامد صحبت کنم ، منشی شرکت گفت : تشریف ندارند و وقتی علت رو پزسیدم گفت :حادثه ای براشون پیش اومده وقتی پرسیدم چه حادثه ای گفت : تصادف ! و من به خیال چندین تصادف معمولی دیگری که از حامد تا اون روز خبر داشتم حتی یه لحظه تصور چنین خبری رو هم نمی کردم تا اینکه ساعت یک بعدازظهر وقتی سعید اون sms رو فرستاد من هاج و واج فقط همون 5 کلمه کوتاه رو هی میخوندم و بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم به سعید زنگ زدم و اون داغون تر از من فقط پیام خودش رو تائید کرد...
چقدر سخت می تونه باشه برای حامد... حامدی که چند سال قبل از ازدواج با سحر آشنا شده بود و چقدر این دو همدیگر رو دوست داشتن .....حامدی که دوست داشتنش هم با همه فرق داشت....همون طوری که عروسیش فرق داشت!
آنقدر سخت بود براش که پس از اینکه شنید سحر پس از دو روز در کما بودن ؛ رفت و تنهاش گذاشت ، قلبش گرفت و حتی تا پای اتاق عمل هم رفت اما.....
تقدیر شاید همین بود....و چه بد تقدیری!
هنوز یه سال از روز عروسیشون نمیگذره ....اون همه سال صبر کردند تا به هم برسند و حالا خیلی زود روزهای با هم بودنشون به پایان رسید.....
واقعا نمی دونم حامد ،چطور تحمل خواهد کرد؟!!
یاد شب عروسیش بخیر...شبی که واقعا خاطره انگیز بود برای همه و حالا هنوز به سالگرد اون شب نرسیده باید بریم به دیدن حامد ولی اینبار با لباس سیاه.
خیلی سخته ...خیلی سخته .ما که دوستای حامدیم تحملش برای ما سخته چه برسه به خود حامد .فقط از خدا برای حامد عزیز صبر و بردباری دعا میکنیم و برای سحر روحی آسوده و شاد.
روحش شاد و یاد و خاطرش گرامی.
پ ن :
حقیقتش نمی خواستم بعد از این غیبت طولانی در اینجا یه همچین پستی بزنم اما ...
یا حق