سفارش تبلیغ
صبا ویژن



میلاد پرسا - روزگار تنـــــهایی






درباره نویسنده
میلاد پرسا - روزگار تنـــــهایی
میلاد پرسا
عاشقی گر ز این سرو گر ز آن سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
بهمن 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1389
تیر 1389
تیر 1390
مرداد 1390
مهر 1390
بهمن 1390
تیر 1391
شهریور 1391
مهر 1391
آبان 1391
دی1391
بهمن 1391
اسفند 1391
فروردین 1392
اردیبهشت 1392
خرداد 1392
تیر 1392
مرداد 1392
شهریور 1392
آبان 1392


لینک دوستان
porsa
عابد
کسری پیرو
اکبر
خرابات
صهبا
مولود
دختر بارونی
پینکی
گل آقا
آبجی عسل
نرگسی
رضوان
فریاد (شوت)
میقان
فیقولی
آکیا
غریب آشنا
امید صیادی عزیز
دختر عمو بهار
خزانی
پاییزان
رنگین کمان
استاد عاکف
ستاره بانو
گنجشی
ابراهیم
تنهای تنها
فرسان
کلنجار عزیز
مسیح مهربان
عبدالله
رضا ادبی
ایلیا ( کیمیاگر عزیز)
بابکس
معبود (سارا)
مهتا
سیمین
مارال
شهاب عزیز
سعید (دوست دوران ماندگار)
سان جون
مظهر گلی مستاجر
سوخته عزیز
دوست داشتنی عزیز
سیده نگار
جــذر و مــــد
کامران نجف زاده
شانتال با وسوسه های جدید
ماهی ِ ستاره چین
کلبه تنهایی من(سارا و حرف دلش)
سیده بهار خانوم
مجی جون
پرشین لاگ جدید
بادام و خرما(یه آشنا)
ندا
فصل فاصله
شاعرانه
وبلاگ جدید دختر عمو بهار
نخستین عشق
محمد پورخوش سعادت
دنیای من (نرگس)
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
میلاد پرسا - روزگار تنـــــهایی

آمار بازدید
بازدید کل :172847
بازدید امروز : 6
 RSS 

جریان از آنجا شروع شد که ما در ماه مبارک رمضان امسال به یکی گفتیم تو که سرما خورده ای و حالت خوش نیست پس چرا روزه می گیری ، اینطوری چون هوا گرم است آب بدنت کم می شود و بدتر می شوی و ...

او هم نه گذاشت و نه برداشت چسباند بیخ ریش نداشته مان که فلانی راست می گفت پس ، تو کارف شدی و من باور نمی کردم و از این حرفها .... مرا میبینی انگار که یهو تمام اجدادم جلوی چشمانم در حال رژه رفتن اند ، آخه حالا فلانی کیست ؟!! همان کسی که تمام عالم و آدم ، از صغیر تا کبیر می دانند که چه دوستی ای و شاید هم برادری ای ! با هم داریم . خب وقتی او می گوید حکماً چیزی نباشد چیزکی هست دیگر .مگر نه اینکه چاقو دسته اش را نمیبرد ؟!

خلاصه تا اینجایش زیاد مهم نبود مهم این است که من هر چقدر نشستم ، بلند شدم ، فکر کردم که من چه خبط و گناهی مرتکب شدم که مرتد شده ام چیزی به کله بی مغز و فکر منحرفم خطور نکرد که نکرد . بیشتر که فکر کردم فهمیدم آری من هم به خدای یکتا ایمان دارم ، به قبله او هم نماز میخوانم و 124 هزار پیغمبر ، پنج پیامبر اولی العظم  و خصوصا خاتم انبیا و معجزه عظیمش قرآن را نیز قبول دارم ، آمدم ببینم که آیا ائمه معصومین را قبول دارم یا نه دیدم آری من که نسبم به آن بزرگواران می رسد چگونه می توانم منکرشان باشم .همینجور که در این افکار مشغول بودم و گیج و منگ دور خود می چرخیدم یادم آمد که این جریان از کجا آب می خورد ، گفتم ای بیچاره مفلوک مگر یادت رفته همان روز آن رفیق عزیز که خدا از عمر دشمنانش بکاهد و بر عمر عزیز و شریفش بیافزاید در مباحثه ای به من فرمود : ‹‹ فقط امیدوارم به انکار خدا نرسی !›› حالا گویا برای حضرتشان مسجل گشته بود که بنده بالکل کافر شده ام .

حالا به این نتیجه رسیدم که قبول داشتن خدا و پیامبران و ائمه اگر چه شرط لازم برای مسلمانیت است اما شرط کافی نیست و اگر این ها را هم قبول داشته باشی باز هم کافی نخواهد بود مگر اینکه در شهادتین اشهدی جدید به نامی جدید بخوانی !! و تازه فهمیدم که آن  نا مسلمان که در جراید در نامه ای سرگشاده نوشت ‹‹ اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله ، اشهد ان علیا ولی الله ›› نه تنها با این کار مسلمانیت خود را اثبات نکرد تازه ادعای منتقدینش را هم اثبات نمود ....

باری از ما که گذشت و ما که کافر شدیم و خونمان حلال یا مباح ! شما را به خدا مواظب مسلمانیتان باشید که این روزها امکان ارتداد زیاد است ...

والسلام

سید عزب قلی کافر



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 2:15 عصر روز جمعه 91 شهریور 17


اگر تیتر بالا را نمی تونید به راحتی بخونید نگران سواد خودتون نباشید چونکه اگر شما هم لهجه شیرین گیلکی رو بلد بودید به راحتی متوجه مفهوم « هم خرمای عراق رو از دست دادن هم ازگیل ترش گیلان» را از ضرب المثل قدیمی ما گیلک ها  متوجه می شدید ، البته بگذریم که خودم هم شک دارم که این ضرب المثل گیلکی باشد یا فارسی! بگذریم

حال چه شد که من به یاد این ضرب المثل افتادم و اصلا شان نزول این ضرب المثل کجاهاست ؟! از آنجایی که ما انسان ها همیشه در دو کار طمع می کنیم و میخواهیم هر دوتا را با هم داشته باشیم نه اولی را بدست می آوریم نه دومی را در اینجور مواقع هست که خانمجانم که خدا سایه همه بزرگتر ها را بالای سر کوچکترها نگه دارد می گوید ««هم از عراقِ خورما دکفتی و هم از گیلانِ تورشِ کونوس» ، گفتم خانمجانم تا یادم نرفته بگویم این خانمجان ما مادربزرگ ما است که گاه گاهی سخنان شیرین زیاد دارد حال به موقع تعریف خواهم کرد ....

از موضوع خارج نشوم سرتان را چه درد بیاورم آن از شان نزولش بود که گفتم و اما اینکه چرا من بیاد این جمله افتادم ، راستش را بخواهید جریان من و تحصیلات و کار و زندگی ،شده جریان خرما و ازگیلِ عراق و گیلان ، چطور ؟! خب اجازه بدهید می گویم .... تا یادم نرفته این را هم بگویم که در حال حاضر خدا را شکر یکی را دارم حال آن خرمای عراق است یا ازگیل گیلان نمی دانم ؟! من تعریف می کنم شما خودتان قضاوت کنید .... از این بخت و اقبالی که من می بینم آخر می ترسم من ترش مزاج باشم و خرمای عراق نصیبم شده باشد یا شیرین مزاج باشم و ازگیل ترش گیلان ....

القصه وقتی تحصیلات پیش دانشگاهی ما که تمام شد از شانس بد یا باید در همان سال اول در کنکور قبول می شدیم و به دانشگاه می رفتیم یا اگر نه به خدمت مقدس میهن ،خب این را هم بگویم که من نیمه دومی هستم، نیمه دوم فوتبال نه اشتباه نکنید یعنی نیمه دوم سال بدنیا آمده ام که آن هم تقصیر از پدر و مادر ما بود که از چهار فرزند سه تایمان در دقایق وقت اضافه به دنیا آمدیم ! خب آن وقت ها که رئیس جمهور با فهم و کمالاتی مثل الان نداشتیم، شایدم داشتیم و من نفهمیدم... فردا نیایند بگویند که عزب قلی توهین به ال و بل کرد ها .... خب ما که از خدا پنهان نیست از خلقش چه پنهان عقل و معاش درست و درمانی که نداریم تا این چیزا رو تشخیص بدهیم ، چون سابق بر این هر کس نیمه دومی بود باید در همان مرحله اول کنکور پس از پیش دانشگاهی قبول میشد وگرنه باید به خدمت سربازی می رفت، ظاهرا الان دیگر آن قانون برداشته شده و نیمه اولی و دومی حداقل یک سال فرصت کنکور دارند....بگذریم برسیم به اصل ماجرا ،

کجا بودیم ها یادم آمد بله یا باید به دانشگاه می رفتم یا سربازی خلاصه در آن سن و سال هیچ خوشم نمی آمد که به سربازی بروم و در کنکور با اشتباهات بسیار در مقطع فوق دیپلم قبول شدم و به دانشگاه رفتم ، وقتی از دانشگاه در آمدم دیدم ای داد بیداد اگر بخواهیم با این خرج و مخارج زندگی باز فشار روی ابوی بگذاریم و برای مقطع لیسانس هم روی او حساب کنیم ببخشید روی جیب او حساب کنیم ، بیچاره کارش زار خواهد بود، لاجرم از خودگذشتگی کرده و عرصه را برای اخوی کوچکتر خالی نمودم و خود با سربلندی به خدمت مقدس مشرف شدم .....

حدود یک سال و نیمی سرباز وطن بودم و بعد از آن تصمیم گرفتم که بروم سر کار و وقتی مشغول به کار شدم همزمان تحصیلات را ادامه بدهم ....خلاصه بعد از این درو آن در زدن بلاخره مشغول بکار شدم و چون کار هم بصورت نیمه دولتی بود حرف ادامه تحصیل را هم نمی توانستم بزنم خلاصه تا یکی دوسالی که حسابی آنجا جا افتاده بودم و دیگر فرصت ادامه تحصیل جور شده بود ، در کنکور قبول شدم، اما نکته اینجاست که ترم اول بودم که جناب رئیس جمهور با کمالات ما نمی دانم به چه مناسبتی به ناگاه به گیلان آمده بود؟! یا گیلانیها پیشش بودند؟! توی هئیت دولت بود؟! کجا بود یادم نیست!! که از زبانش شنیدم که بله «نهضت کارآفرینی را از استان گیلان شروع خواهیم کرد .....» از همان روز دل من هم به لرزه افتاد که ای داد بیداد آخر رئیس بزرگ آخر رئیس جمهور پدرت خوب مادرت خوب چه کار به کار ما داشتی .... اینهمه استان دیگر آخر استارت کارت را باید از اینجا می زدی ؟!! پس از شنیدن این بیانات گهربار بود که به خودم گفتم: « هم از عراق خورما دکفتی هم از گیلان تورش کونوس» ...

بله جانم برایتان بگوید .... چندماهی نگذشته بود که پروژه ما تمام شد و پروژه جدید بخاطر گرانی ها و زبانم لال و گوش شیطان و اجانب کر و چشمشان کور ، پیش خودمان باشد یه کمی البته فقط یه کمی هم تحریم ها (البته باورتان بشود یا نشود من که باورم این است که تحریم ها هیچ تاثیری ندارد!!!! ) کنسل شد و از طرف شرکت به ما گفتند بیا برو دیار مهرویان و لسان الغیب شیرازی .... بله اینجا بود که من ماندم و ادامه تحصیل و رفتن به دانشگاه و باز با خودم گفتم « هم از عراق خورما دکفتی هم از گیلان تورش کونوس» ...

خلاصه به ناچار از آنجایی که بزرگان گفته اند «زگهواره تا گور دانش بجوی » ماهم دانش را جوییدیم و قید کار و شیراز و مهرویان آن را زدیم ....حال انگشت به دهان مانده ام که واقعا از کدام یکی افتاده ام از خرمای عراق یا از ازگیل گیلان؟!!

                                                                                                                       

                                                                                                  واسلام

                                                                                          امضاء : عزب قلی

 



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 8:27 عصر روز شنبه 91 تیر 10


  

صعود به بالاترین طبقه ، به تمام معناها ، شروع سقوط است .برنده نوبل سال 1998 (زاده? 16 نوامبر 1922 و درگذشته 18 ژوئن 2010)

اما نمی دانیم برای چه بعضی ها سالیان سال ، بسیار بیشتر از حدی که برای یک زندگی انسان در نظر گرفته شده است ، خود را در مرز خلأ نگه می دارند ، بی آن که هیچ سرگیجه ای احساس کنند.                                  

   «از کتاب :همه نام ها / ژوزه ساراماگو»

 

 



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 11:38 صبح روز جمعه 91 تیر 2


 

 

حاصل عشق مترسک به کلاغ

مرگ یک مزرعه است.

 

 

 



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 12:13 صبح روز یکشنبه 90 بهمن 16


می دونم از گذشته تا امروز تغییرات زیادی کردم ، در همه ابعاد زندگی .... از تغییرات قابل دیدن و شرایط مختلف زندگی گرفته تا تغییراتی در نوع تفکر و زندگی کردن.

ولی چیزی که مهمه اینه که در دید دیگران هم تغییراتی کردم ، البته اگه بگم هیچ وقت برام نظرات دیگران در مورد شخص خودم مهم نبوده دروغ گفتم که گاهی هم خیلی مهم بوده و گاهی هم نظرات افراد خاصی در این بین از درجه اهمیت بیشتر و بعضی ها هم کمتر برای من برخوردار بوده . حالا اصلا چرا اینا رو میگم خب می خوام بدونم تو این دنیای مجازی هم تغییر کردم یا نه ؟! به نظر خودم که تغییرات دنیای واقعی من روی دنیای مجازی من هم تاثیر داشته .

برای همین از کسایی که از قدیم میشناسنم اگه گذرشون میفته به اینجا میخوام صادقانه و دوستانه برام بنویسن که آیا تغییر کردم یا نه؟ و بعد اینکه بگید آیا از نظر شما این تغییرات مثبت بوده یا منفی یا اصلا چطور ارزیابی می کنیدش.

قول میدم که حتی اگر از نظر کسی خوشم نیومد از دستش ناراحت نشم ... حتی اگه احساس می کنید که نمی تونید نظرتون رو عمومی بذارید لطفا بصورت خصوصی بفرستید و من هم اون نظر رو تائید نمی کنم.ولی اگر واقعا می تونید به این سوالاتم جواب بدید خیلی ممنون میشم این کار رو بکنید.

در آخر هم اینکه یه شعری پشت یه تریلی چند روز پیش نوشته بودند که من تو راه دیدم و خیلی خوشم اومد و چند روزی شده ورد زبانم که می نویسم :

معرفت دُر گرانی است به هر کس ندهندش

پَر طاووس قشنگ است به کرکس ندهندش

 

یا حق



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 9:13 عصر روز جمعه 90 مهر 22


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >