نمی خواستم یه شب مونده تا نیمه شعبان چنین پستی بزنم
اما باید بگم این بارونی که همه مردم لحظه شماری می کردند برای باریدنش ، همه برنامه هام رو بهم ریخت.
حدود دوماهی بود که گیلان حتی یه قطره بارون رو تو آسمونش ندیده بود....واقعا بی سابقه بود.
اما اینبار هم حال هوای این بارون برای من خیلی متفاوت بود با بارونای دیگه....
از همون قدیما یعنی از جایی که یادمه ...زیاد از بارون خوشم نمی اومد....شاید بخاطر این باور که از کودکی
تو ذهن من نقش بسته بود ناشی می شد ....چون وقتی می پرسیدم که بارون چیه ؟!!
((جوابی که بهم می دادند : بارون گریه خداست))....قطرات بارون رو برام قطرات اشک خدا تعریف می کردند....
شاید بخاطراینکه دل خدا می گرفت منم دلم میگرفت و میگیره...
کاری ندارم این موضوع چقدر درسته اما به هر حال یه بخش از خاطراتمه ....
طوری که هنوز تاثیرگذاره رو حسم به بارون....و هنوز وقتی بارون میاد دلم میگیره....
اما اینبار ، بارون امروز که از صبح هی می بارید و قطع می شد حکایتش فرق می کرد....
این دفعه خیلی چیزای فرق می کرد.....
فکر می کردم بعد از این همه گرما و بی بارونی خیلی خوشحال میشم از باریدن بارون اما.....
اما بازم دلم گرفت اما نه فقط بخاطر اون باور.....امروز اصلا یه جور دیگه ای بود....
خیلی بده هم آدم بدونه چشه هم ندونه...
و بدتر اینکه ندونه چیکار باید بکنه......این بارون تداعی کننده خیلی چیزا بود برام......
امروز شانزدهم شهریور روز عجیبی بود برام.....همه چیز برام بعد از مدتها اتفاق افتاد....
مثلا بعد از مدتها بارون بارید....بعد از مدتها هم از بارون خوشم اومد و هم مثل همیشه بدم اومد
(حسی که امروز به بارون داشتم مثل بعضی از زخم ها بود که هم دردش شیرینه و هم عذاب آور)....
بعد از مدتها بازم خواب دیدم...یا بهتره بگم بعد ازمدتها خوابی که دیدم یادم موند،
اونم خواب یه دوسته تازه سفر کرده و بازم وقتی بیدار شدم فقط حالم گرفته شد که چرا زود بیدار شدم
و بیشتر باهاش صحبت نکردم.....و بعد از مدتها یاد..........
اصلا امروز شانزدهم شهریور روز حالگیری یا بهتر بگم نقطه تنازلی من بود....
اینا رو باید می نوشتم ولی برای نیمه شعبان منتظر پست تصویری مثل سال قبل باشید.
شاد باشید
(میلاد)