سفارش تبلیغ
صبا ویژن



روز نزول من .... - روزگار تنـــــهایی






درباره نویسنده
روز نزول من .... - روزگار تنـــــهایی
میلاد پرسا
عاشقی گر ز این سرو گر ز آن سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
بهمن 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1389
تیر 1389
تیر 1390
مرداد 1390
مهر 1390
بهمن 1390
تیر 1391
شهریور 1391
مهر 1391
آبان 1391
دی1391
بهمن 1391
اسفند 1391
فروردین 1392
اردیبهشت 1392
خرداد 1392
تیر 1392
مرداد 1392
شهریور 1392
آبان 1392


لینک دوستان
porsa
عابد
کسری پیرو
اکبر
خرابات
صهبا
مولود
دختر بارونی
پینکی
گل آقا
آبجی عسل
نرگسی
رضوان
فریاد (شوت)
میقان
فیقولی
آکیا
غریب آشنا
امید صیادی عزیز
دختر عمو بهار
خزانی
پاییزان
رنگین کمان
استاد عاکف
ستاره بانو
گنجشی
ابراهیم
تنهای تنها
فرسان
کلنجار عزیز
مسیح مهربان
عبدالله
رضا ادبی
ایلیا ( کیمیاگر عزیز)
بابکس
معبود (سارا)
مهتا
سیمین
مارال
شهاب عزیز
سعید (دوست دوران ماندگار)
سان جون
مظهر گلی مستاجر
سوخته عزیز
دوست داشتنی عزیز
سیده نگار
جــذر و مــــد
کامران نجف زاده
شانتال با وسوسه های جدید
ماهی ِ ستاره چین
کلبه تنهایی من(سارا و حرف دلش)
سیده بهار خانوم
مجی جون
پرشین لاگ جدید
بادام و خرما(یه آشنا)
ندا
فصل فاصله
شاعرانه
وبلاگ جدید دختر عمو بهار
نخستین عشق
محمد پورخوش سعادت
دنیای من (نرگس)
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
روز نزول من .... - روزگار تنـــــهایی

آمار بازدید
بازدید کل :175008
بازدید امروز : 19
 RSS 

 

نمی خواستم یه شب مونده تا نیمه شعبان چنین پستی بزنم

 

اما باید بگم این بارونی که همه مردم لحظه شماری می کردند برای باریدنش ، همه برنامه هام رو بهم ریخت.

حدود دوماهی بود که گیلان حتی یه قطره بارون رو تو آسمونش ندیده بود....واقعا بی سابقه بود.

اما اینبار هم حال هوای این بارون برای من خیلی متفاوت بود با بارونای دیگه....

از همون قدیما یعنی از جایی که یادمه ...زیاد از بارون خوشم نمی اومد....شاید بخاطر این باور که از کودکی

تو ذهن من نقش بسته بود ناشی می شد ....چون وقتی می پرسیدم که بارون چیه ؟!!

((جوابی که  بهم می دادند : بارون گریه خداست))....قطرات بارون رو برام قطرات اشک خدا تعریف می کردند....

شاید بخاطراینکه دل خدا می گرفت منم دلم میگرفت و میگیره...

کاری ندارم این موضوع چقدر درسته اما به هر حال یه بخش از خاطراتمه ....

طوری که هنوز تاثیرگذاره رو حسم به بارون....و هنوز وقتی بارون میاد دلم میگیره....

اما اینبار ، بارون امروز که از صبح هی می بارید و قطع می شد حکایتش فرق می کرد....

این دفعه خیلی چیزای فرق می کرد.....

فکر می کردم بعد از این همه گرما و بی بارونی خیلی خوشحال میشم از باریدن بارون اما.....

اما بازم دلم گرفت اما نه فقط بخاطر اون باور.....امروز اصلا یه جور دیگه ای بود....

خیلی بده هم آدم بدونه چشه هم ندونه...

و بدتر اینکه ندونه چیکار باید بکنه......این بارون تداعی کننده خیلی چیزا بود برام......

 

امروز شانزدهم شهریور روز عجیبی بود برام.....همه چیز برام بعد از مدتها اتفاق افتاد....

مثلا بعد از مدتها بارون بارید....بعد از مدتها هم از بارون خوشم اومد و هم مثل همیشه بدم اومد

(حسی که امروز به بارون داشتم مثل بعضی از زخم ها بود که هم دردش شیرینه و هم عذاب آور)....

بعد از مدتها بازم خواب دیدم...یا بهتره بگم بعد ازمدتها خوابی که دیدم یادم موند،

اونم خواب یه دوسته تازه سفر کرده و بازم وقتی بیدار شدم فقط حالم گرفته شد که چرا زود بیدار شدم

و بیشتر باهاش صحبت نکردم.....و بعد از مدتها یاد..........

 

اصلا امروز شانزدهم شهریور روز حالگیری یا بهتر بگم نقطه تنازلی من بود....

 

 

اینا رو باید می نوشتم ولی برای نیمه شعبان منتظر پست تصویری مثل سال قبل باشید.

 

شاد باشید

(میلاد)



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 6:17 عصر روز پنج شنبه 85 شهریور 16