سالها می گذرند از پس هم
چشم ها ؛ فرو رفته و باز
چشم دیگر ، گردد باز
اشک چشمان سیاه من و تو
مژده ی این همه راز !
کوره راهی است هنوز
جاده ای بی پایان
ایستگاه از پس ایستگاه دگر !
کس ندیده است سرانجام
در این راه گران .
می رویم از پس و پیش ِ هم و لیک
فاصله چند قدم
چند نفس از پس ِ هم !
هان که امروز شدی غره به خود
ایستگاه بعدی !
ایستگاه من و توست !
آنچه می ماند و هست
نام من ، نام تو ...
و میزان نام خداست !
میلاد (23/10/85)