وقتی که ناراحتم دیگه هیچ چیز نمی تونه لذت سابق رو داشته باشه
و نوشتن در اینجا که مدتهاست که نه تنها لذت نداره بلکه فقط گاهی برای تخلیه ناراحتی هاست
و وقتی نوشتن تموم میشه تازه میفمم که ناراحتی تخلیه نشد بلکه دو برابر هم شده.
شاید این انگیزه ای بشه برای اینکه دیگه وقتش رسیده که اینجا تعطیل بشه... مثل پرشین لاگ ، مثل وبلاگ روزگار تنهایی بلاگفا ، مثل چندین و چند وبلاگ دیگه ای که یکی پس از دیگری بسته شد.
شباهت های من و حافظ :
آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که ازراه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
ز آن پیش که گویند که از دار فنا رفت
یا حق