امروز یکشنبه 1/5/85 :
خدایا
خدایا
نمی دونم با چه زبونی
چطوری حرف بزنم.
اصلا می خوام باهات دعوا بگیرم.
می خوام بهت بد بگم.
اصلا می خوام باهات قهر کنم.
یه عمره بهمون میگن این کار رو نکنی
اون کار رو نکنی
که خدا قهرش میگیره
ولی آخه بی انصاف
یه بار هم شد یه کاری بکنی به فکر ما باشی
بگی این کار رو نمیکنم شاید فلانی قهر کنه باهام
البته اصلا برات مهم نیست خب
چون تو اونقدر مثل من داری
نه اونقدر بهتر از من داری که
من اصلا برات مهم نیستم
آره
آره همینه
من اصلا برات مهم نیستم...
من اگه مهم بودم برات
حداقال یه بار فقط یه بار بهم جواب میدادی
امروز بعد از این خبر
با خودم گفتم
بلاخره یه جا گیرت میارم
درسته تو این دنیا دستم بهت نمیرسه
حالا هم حتما یه گوشه نشستی
و از اینکه من دارم اینطوری
داغون میشم بهم می خندی...
باشه بلاخره گیرت میارم
حالا یا تو بهشت یا تو جهنم
هر چند الا اونقد بهت بد گفتم که
جام ته ته جهنمه
اصلا هم دیگه برام مهم نیست
هر کاری می خوای بکنی بکن باهام
منو اصلا بفرست ته ته جهنم
بفرست به درک.
ولی فقط روزی که قرار شد حساب کتاب مو بررسی کنی
فقط بهم بگو چرا؟!!
بگو چرا اینطوری عذابم دادی؟
یعنی اینقد بد بودم
یا این قدر گناهانم زیاد بود که عذابم این بود؟!!
مگه من چی می خواستم ازت؟!
خیلی زیاد بود؟!!
باشه
باشه
هر کاری خواستی کردی
هرچی ما التماس کردیم
تو بیشتر خندیدی بهم
بیشتر اذیت کردی
باشه
ولی یه چیز رو بدون
من که هیچ کاری از دستم بر نمیاد
چون تو خدایی و منم فقط یه مخلوق و یه بنده
ولی یه بار فقط خودتو بذار جای من
من که دستم به جایی بند نیست
بدون که این رسمش نبود...
با تموم این حرفا بازم من فقط تو رو دارم
و باید از خودت پیش خودت شکایت کنم!!
ولی تو رو به خودت
بیا و بین منو خودت
بی طرف قضاوت کن!!!
بی طرف بی طرف.