سه شنبه 9/12/84 بد نبود.دو تا کلاس آموزشی داشتیم و عصر هم رفتیم تمرین رژه . امشب من نگهبان آسایشگاه 1 (آسایشگاه خودمون) هستم. روال نگهبانی اینطور هست که 4 ساعت استراحت 2 ساعت نگهبانی داره.اولین پاسم ساعت 8 تا 10 شب بود و پاس دوم هم ساعت 2 تا 4 صبح ، بد نبود . یکی از مشکلات خنده داری که هر شب پیش میاد اینه که آمار پوتین های دم آسایشگاه هیچ وقت با آمار کسایی که رو تخت می خوابن جور در نمیاد!!
آخه هر شب قبل از خواب پوتین ها را واکس میزنیم و پس از اتکت زدنش ، جلوی درب آسایشگاه به خطشون میکنیم . بعد موقع خواب گروهبان نگهبان پوتین ها رو میشماره و بعد نفرات داخل آسایشگاه رو و تا الان که چند روز از آموزشی میگذره هیچ شبی این اعداد مساوی نشده!!
چهارشنبه 10/12/84 :
بخاطر اینکه پنج شنبه صبحگاه مشترک داریم و باید جلوی فرمانده آموزشگاه رژه بریم فقط تمرین رژه داشتیم اونم با طبل و موزیک.
اگر روز پنجشنبه گروهان ما رژه را از سرهنگ خیلی خوب بگیریه ساعت 10 صبح تا ساعت 6 صبح شنبه مرخصی تشویقی می دهند در غیر این صورت از ساعت 2 بعدازظهر تا 8 غروب جمعه مرخصی می دهند.و ما هم بخاطر همین همه با هم متحد شدیم تا خوب تمرین کنیم تا بتوانیم پنج شنبه ساعت 10 از این قفس بریم بیرون.
گروهان ما دو دسته 120 نفری دارد و ما در دسته اول بودیم. فرمانده گروهان از رژه ما راضی بود ولی چون دسته دوم خوب نمی توانست رژه برود مجبور شدیم تا غروب رژه کار کنیم.
پنج شنبه 11/12/84 :
بلاخره بخاطر دسته دوم نتوانستیم رژه را خیلی خوب بگیریم! و اینجاس که میگن تنبیه برای همه و تشویق برای یک نفر! و این یعنی باید نهار را بخوریم و بعد نظافت! و بعد مرخصی.
آخه واقعا نمی فهمم این آموزشی هدفش چیه؟!
هی دم از بهداشت و نظافت میزنند ! اما باور کنید من دقیقا یه هفته است که حمام نرفتم و داشتم دیوونه میشدم چون تو این یه هفته یه سره تو خاک و خل وول خوردیم و کاملا بهم ریخته بودیم.
اگر از من بپرسن رهاورد آموزشی چیه ؟! میگم دو تا نکته مهم داره یک اینکه باعث ترک نماز خیلی از نمازخوان ها میشه ! دوم هم آدم رو به زندگی در کثافت و آشغال عادت میده یعنی مجبورت میکنن!!
اما بعدازظهر تا رسیدم خونه دختر خاله ساعت 4 بود. بعد از کمی استراحت و عوض کردن لباس بلافاصله بی آنکه دوش بگیرم یا اصلاح کنم زدم بیرون و سریع یه کافی نت اون دور و بر پیدا کردم و یه ساعتی اونجا بودم و بعد برگشتم خونه.
شب تا ساعت دوازده و نیم ، یک بیدار بودیم و چون شب جمعه بود رضا اینا هم اومدن اونجا .
جمعه 12/12/84 :
صبح تا ساعت 9 خواب بودم و بعد از اینکه بیدار شدم سریع اصلاح کردم و دوش گرفتم بعد صبحانه خوردم و ساعت 11 بازم ازخونه به بهانه خرید زدم بیرون و یه راست رفتم سراغ همون کافی نت دیروزی اما بسته بود . خیلی حالم گرفته شد و هر چی اون دور و بر گشتم دنبال کافی نت پیدا نکردم. همینطور که می گشتم یهو جلوی بلوار بیژن (نزدیکیایی خونه دختر خاله) گلستان سوم یا چهارم بود که حسن جوهرچی و خانومش رودیدم که رفتنتد تو یه مغازه شیشه بری.خواستم برم ازش امضاء بگیرم که دیدم مردم هیچ توجهی نمی کنن بهش و منم روم نشد برم جلو ، بعدا فهمیدم که خونه اش تو یکی از گلستان های همون بلواره.
وقتی برگشتم خونه 1.5 بود و ساعت 2 نهار خوردیم و تا ساعت 4 خونه بودیم و بعدازظهر با جواد و رضا و محمد رفتیم بیرون تا جواد ماشین ببینهو ساعت 5.5 برگشتیم خونه و من دوباره ساکمو جمع و جور کردم و بعد از خوردن غذا ساعت 7 از خوه زدم بیرون و ساعت 7.55 رسیدم پادگان . واقعا این یه روز مرخصی تو روحیه همه بچه ها تاثیر گذاشته بود . مهم ترین تاثیرش این بود که قیافه های سوخته و درب و داغون پس از اصلاح و حموم دیدن داشت.
و همه برای هم از وقایع یک روز مرخصی و دیدن خانواده ها صحبت می کردیم تا موقع خاموشی ، که ساعت 9 خاموشی اعلام شد و همه در انتظار یک هفته دیگر که چه طور خواهد گذشت به خواب رفتیم.
می خوام در پایان هر پست از این به بعد چندتا از یادگاری هایی که دوستان تو دوران آموزشی برام نوشتن رو بذارم اولش تصمیم داشتم که خط خودشون رو اسکن کنم و بذارم اما دیدم برای اینکار مجبورم دفترم رو ورق ورق کنم و ناجور میشد پس فقط مطالبشون رو مینویسم.
سعید دهقانی (قاسم) :
که خط خیلی زیبایی داره و بچه شیراز و تنها دوست خیلی خیلی صمیمی دوران آموزشیم که همه چیزمان با هم بود و هنوز باهاش در ارتباطم. حتی مجبورش کردم بیاد و وبلاگ نویس بشه! (http://www.tanha441.blogfa.com/ ) یادم نمیره یه روز می خواست با لباس آموزشی ما رو ورداره بریم کافی نت !! که منصرفش کردم. این نوشته سعید عزیزه:
روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است
کنج عزلت که ظلمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
منظر از چمن نزهت درویشان است 16/1/85
علی پاشایی فر نوشت:
به نام خداوند هستی بخش
دوران خدمت سربازی دورانی پر از شور و خاطره می باشد.
بالاخص دو ماه آموزشی که انسان چیزهای بسیار زیاد و ارزنده ای را می آموزد که شاید در دیگر مراحل زندگی به آنها دست پیدا نکند.
مهدی جان امیدوارم هر جا هستی موفق و پیروز باشی و تمامی مراحل زندگی خود را با موفقیت و شور و شعف طی کنی.
علی پاشایی فر
رشته عمران نقشه برداری
اعزامی از تهران متولد 8/6/63
به امید دیداری برای همیشه 29/1/85 ساعت 14:16 « پرسا من هر چی میکشم از تو میکشم » *
یا حق