راننده آژانس: اوه اوه .....یا اباالفضل ....
من که حواسم به کیفم بود تا پول راننده آژانس رو بدم متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده ...وقتی شنیدم راننده گفت: یا اباالفضل.... سرم رو که بلند کردم دیدم 10 متر جلوتر یه ماشین زد به یه موتور که دو نفر سوار موتور بودند و اونارو پرت کرده بود رو زمین.....
من که تقریبا به مقصد رسیده بودم و چند متر تا جایی که می خواستم پیاده بشم مونده بود ، راننده آژانس یهو با دیدن صحنه تصادف زد بغل و گفت : آقا اگه ممکنه این چند قدم رو پیاده برید، چون اگه بیام جلوتر و ترمز بزنم یهو مردم میریزن تو ماشین و میگن ببرمش بیمارستان...!!
من با دیدن تصادف و شنیدن این حرف راننده یهو رفتم تو فکر و پیاده شدم از ماشین....
طبق عادت همه ایرانیا که تو این مواقع میرن تو صحنه تصادف تا ببینن چی شده منم رفتم جلو.....راننده موتور حالش بد بود و از درد به خودش می پیچید....هر چی مردم جلوی ماشینا رو می گرفتند تا اون بنده خدا رو ببرن بیمارستان اما کسی حاضر نبود اینکار رو بکنه؟!!
یه لحظه تو دلم بدجور خالی شد ...
یاد کسایی افتادم که هم زبان و همشهری ما بودند و جان خودشون رو گذاشتن کف دستاشون و رفتند و دیگه برنگشتند...
اما حالا اینجا همون شهر همون دیار همون سرزمینه ولی نمی دونم چی برسر مردمش اومد یا آوردند! که دیگه حاضر نیستند از جان که نه حتی از مالشون برای همدیگر بگذرن ....تازه گذشتن هم نه...بلکه فقط مالشون رو چند ساعت در اختیار یه همنوع بذارن تا اون رو برسونند به بیمارستان......
کجایند مردان بی ادعا....
یا حق