وقتی از راه رفتن تو این راه پر پیچ و خم خسته می شوم و هی هر چند قدم یه بار کوله ام رو از این شونه به اون شونه می کنم ......تصمیم میگرم یه جا یه چند لحظه بشینم و نفسی تازه کنم ....این کوله بار خیلی اذیتم میکنه ...خیلی سنگینه...اصلا به قد و هیکلش نمیاد..... دیگه حملش از توانم خارج شده...همیشه فکر میکردم تو سفر آدم هرچی همراهش می بره تو طول سفر باید کمتر بشه ...اما من هر چی جلو تر میرم این کوله ام سنگین تره میشه....توش رو که نگاه می کنم میبینم هیچی توش نیست.....چرا !!!! وقتی خوب دقت میکنم میبینم یه تیکه کاغذ توش هست...وقتی کاغذ رو نگاه میکنم مثل یه فیلم تمام گذشته و طول مسیر برام زنده میشه و همه اعمالم برام ظاهر میشه...اما توش هرچی میگردم دنبال یه چیز بدرد بخور....یه چیزی که وقتی رفتم پیش صاحب خونه ، پیش میزبان سر افکنده و شرمنده نباشم ....چیزی توش پیدا نمیکنم....خدای من کوله بارم پر نیست اما خیلی سنگینه...انگار دیگه جایی نمونده ، جایی برای چیزای خوب و بدرد بخور نذاشتم ....وقتی جلو روم رو نگاه میکنم تا ببنیم چقدر دیگه مونده تا برسم چیزی رو هم نمی بینم...ولی فقط میدونم باید برم و این کوله رو هم باید بدوش بکشم....یاد روزای اول میفتم که وقتی قدم گذاشتم تو این راه یه کوله بهم دادند که خالیه خالی بود...اما من چیکارش کردم چی توش ریختم؟!! و خدا می دونه که این سفر چقدر طول میکشه و کوله من چقدر میشه....کاش این کوله رو دیگه حمل نکنم....
حالا دیگه روشم ندارم که ازت عذر بخوام....چون اینقدر عذر خواستم و قول دادم که ..... دارم به این فکر میکنم که اگه من جای تو بودم با خودم چیکار می کردم ؟!!! اگه من بنده ای مثل خودم داشتم یه لحظه هم بهش وقت نمی دادم که دیگه زر بزنه .... وقاهت و پر روئی هم حدی داره...بجای اینکه پیشرفت کنه تازه عقب عقب هم میره....انگار افتادم تو سرازیری و همینجور با شتاب دارم میرم ته دره....آره آتیش رو هم احساس میکنم...گرماش هرچی میگذره محسوس تر میشه...خیلی داغ....داغه داغه داغ....
خدایا از تو امان خواهم در آن روزی که سود ندهد کسی را نه مال و نه فرزندان مگر آن کس که دلی پاک به نزد خدا آورد و از تو امان خواهم در آن روزی که بگزد شخص ستمکار هر دو دست خود را و گوید ای کاش گرفته بودم با پیامبر راهی و از تو امان خواهم در روزی که شناخته شوند جنایتکاران به سیمای و رخساره شان و بگیرندشان به پیشانیها و قدمها و از تو امان خواهم در آن روزی که کیفر نبیند پدری بجای فرزندش و نه فرزندی کیفر شود بجای پدرش براستی وعدهء خدا حق است و از تو امان خواهم در آن روزی که سود ندهد ستمکاران را عذر خواهیشان و بر ایشان است لعنت و ایشان را است بدی آن سرای و از تو امان خواهم در روزی که مالک نیست کسی برای کسی دیگر چیزی را و کار در آن روز بدست خدا است و از تو خواهم امان در آن روزی که بگریزد انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش برای هر کس از ایشان در ان روز کاری است که فقط بدان پردازد و از تو خواهم امان در آن روزی که شخصی جنایتکار دوست دارد که فدا دهد از عذاب آن روز پسرانش و همسرش و برادرش و خویشاوندانش که او را در پناه گیرند و هر که در زمین هست یکسره که بلکه او را نجات دهد ، هرگز که جهنم آتشی است سوزان که پوست از سر بکند
یا حق