ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است
از دیشب که یه سری حقایق بر من آشکار شد البته امیدوارم این بار واقعا واقعیت باشه و باز من اشتباه نکنم ، با خودم تصمیم گرفتم که از خدا معذرت خواهی بکنم ، البته سوال ها هنوز سر جاش هست اما تصمیم گرفتم که فعلا همه چیز رو به خودش بسپارم و دوست دارم تو این عید یه عیدی از خدا بخوام ، دارم به این نتیجه می رسم که شاید خدا دوسم داشته که نخواست مستقیم راهنمایی کنه ....
بگذریم ،می خوام ازش که همیشه خودش فقط راهنمای من باشه...خدای من یه چیز رو می خوام صادقانه اعتراف کنم .....می خوام بگم که من بی تو هیچم ...یعنی بی تو هیچ کسی رو ندارم .....ازت می خوام فقط و فقط خودت کمکم کنی ...به خودت قسم که اگه تو کمکم نکنی، تو کوچکترین کارام می مونم ...ازت می خوام بهم نیرو بدی ...بهم دل پر صبر و زبانی ذاکر و قلبی سرشار از محبت خودت بدی و بس......
درسته من گاهی باهات رو راست نبودم و خوب می فهمم روراست نبودن و ادای روراستی در آوردن چه قدر برات مشکله ....البته برای تو نه ...تو همه ناراحتیت از اینه که بندهات دارن راه رو اشتباه میرن....اما می خوام اینبار باهات رو راست باشم....حتما می خوای بگی اینبار هم مثل دفعات قبل...اما نه خدای کریم ....اینبار می خوام آدم باشم ...
امروز تو رو صدا میکنم با نامی که مشخصا برای امروز هست :
یا ارحم الراحمین
یا ارحم الراحمینباز هم عید مبعث رو تبریک میگم و با تمام کوچکیم به تو بزرگترین بزرگان عالم می گویم :
یا ارحم الراحمین ......ای بی نیاز از هر ستایشی و ای خدایی که علم را به انسان آموختی و از روح خودت در وجود انسان دمیدی .....ای خدایی که هستی دادی به نیستیم و مرا هست کردی .... این بنده کوچک و ناچیزت زبانش قادر به اعتراف بزرگیت نیست هرچند که تو بی نیازی به اعتراف من.....بارالها بر من رحم نما و مرا یاری طاعاتت نما که من گر لطفت و نظر تو نباشد در اطاعت فرامینت نیز عاجزم.....آمین یا رب العالمین
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئلـــه آمـــوز صــــد مدرس شد
خیلی وقت بود تفال نزده بودم به حافظ و اینم از حرف حافظ ...باید یه بخشی از حافظه ام رو دلیلت کنم :
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدتِ عمرم که بر امید وصال
بسر رسید و نیامد بسر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر می سودم
بر آستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی
فتاد زورق صبرم زبادبان فراق
بسی نماند که کشتی عم غرقه شود
زموج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر بدست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خانمان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قَران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم بجان که شدست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
زسوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر می خورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره بسر شدی حافظ
بدست هجر کسی ندادی کسی عنان فراق
التماس دعا