سلام
چطوری؟!!
من؟!! بد نیستم!!...اما خوب هم نیستم!
خیلی وقته که چیزی برایت ننوشتم ...نه اینکه دیگر به فکرت نباشم اما....
نوشتم ولی فقط برای خودم نگهشان داشتم تا گواه من باشند! گواه ِ ....
دوست دارم مثل گذشته فقط برای تو بنویسم. برایت که ...
هنوز حضورت را در اینجا احساس میکنم.
می دانم که همیشه به اینجا سر میزنی ولی شاید تو هم به خاطر آنکه دیگر آن من ِ سابق را نمیبینی از اینجا گریزانی...درست عین خودم!
این کاش های من هیچ وقت تمامی ندارند!
می خوام اینبار دیگر کاشی ننویسم هر چند در وجودم تلی از کاش انباشته شده است.
دلم به هزار و یک بهانه تنگ است، تنگ تر از آن ا که انفجاری در آن رخ دهد!
بیا و مرا زنده کن ، چون بارانی بر مزرعه ای خشک !
ببار بر من ...ببار...
یاحق
نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 4:30 صبح روز جمعه 86 فروردین 17