امروز دقیقا یک ماه و دوازده ساعت و چهل و پنج دقیقه از یک حادثه تلخ می گذره.....حادثه ای که تلخی اون هنوز که هیچ ،
مطمئنم هرگز از فکر و ذهن و خاطرم نمیره ..... 28 مرداد از این به بعد تو سر رسید من یادآور دو تا کودتاه سیاه و پلیده......
دقت کردید که آدم هر چی می خواد درباره چیزی فکر نکنه ناخداگاه تمام فکر و ذهنش همون موضوع میشه.....
اینم یه تجربه تلخ اما بزرگ به قیمت خیلی سنگینه برام ، که دیگه هرگز ..... بگذریم......
اما کوری :
قبل از هر چیز یه رمان خیلی زیبا با همین اسم (کوری) از (سارا ماگو) هست که واقعا ارزش خوندن داره ....
سال هشتاد و یک خوندمش ، اگه گیر آوردین بخونید......خیلی دوست دارم دوباره بخونم.
کوری انواع و اقسام مختلف داره :
بعضیا اصلا چیزی رو نمی بینند ، خب اینا کور هستند .....
بعضیا هم هستند با اینکه می بینند اما گاهی پیش میاد بخاطر اینکه حواسشون نیست و متوجه بعضی چیزا نمیشن و نمی بینند.....
بعضیای دیگه هم خیلی خوب می بینند اما بخاطر منافع خودشون طوری وانمود میکنن که ندیدن....
بعضیا هم با اینکه می دونن آدم خودشو بزنه به ندیدن درست نیست اما به خاطر یه چیز با ارزش یا به خاطر یکی دیگه که خیلی با ارزشه براش خودشو می زنه به ندیدن ولی نمی دونه که اگه واقعیت رو قبول کنه خیلی بهتره ...چون یه موقع چشم باز میکنه میبینه تویه یه کشتی خیالی وسط یه اقیانوسه .....(فرق این با اون بالایی خیلی زیاده ...اشتباه نکنید یه وقت)
از این هم بدتر اینه که آدم کارش به جایی برسه که دیدن و ندیدن براش هیچ فرقی نداشته باشه....
هرچه بگندد نمکش می زنند
وای به روزی که بگندد نمک
راستی هدفم تو زندگی چیه؟؟!!!!!
گم کردمش ، هرکی پیداش کرد عاجزانه ازش می خوام بهم برگردونه.....
دوست داشتید شاد باشید وگرنه مجبور نیستید.