حرف زدن از یک شهر آن هم با پیشینه تاریخی کهن بسیار سخت است،که هم گرفتار احساسات نشوی و هم در سخن گفتن گزافه گویی نکنی.
اما سیل مسافرانی که این روزها به شهرمان سرازیر شدند بهانه ای داد تا کمی درد و دل کنیم و از دلبستگی هایمان بگوییم.
با مرور حوادث تاریخی که در این سامان اتفاق افتاده در می یابیم که فومن در گذر این حوادت نقشی تاثیر گذار داشته و به دور از تحولات و پیامد های تاریخی و اجتماعی نبوده است وتنی آبدیده و روحی پویا ارمغان این گذار تاریخی است.اما چند صباحی است که از آن روح پویا جز نامی نمانده و فقط بر تن آبدیده اش قامت راست کرده و نفس،هر چند به سختی، می کشد و هر از گاهی هم به شماره می افتد.هر کسی هم که می آید مرهمی تجویز می کند که جز مسکنی کوتاه چیزی نیست و این شهر همچنان به دنبال نوش داروی زخم ناسور خویش است.
بر دل تفتیده این شهر داغ ها رفته و می رود، و کاش زبانی گویا داشت تا درد های خویش را هزار و یک شب وار به گوش هایمان میرساند و چون شهرزاد قصه گو حذر از صبح سحرمان می داد.
اما ما مردم این شهر که در این سامان پا گرفته ایم و رشد کرده ایم باید زبان گویای دردهایش باشیم و آه های بر آمده از نهادش را به جان خریدار باشیم.از هر صنف و از هر گروه،از هر عقیده و مسلک باید به دید خودمان و با نگاه جستجوگر خودمان بازگو کننده نفس های به شماره افتاده اش باشیم.
دردهای بزرگ زاییده تالمات کوچک هستند. امروز دیگر فومن شهر مجسمه ها نیست و شده است شهرپرده ها. تا آفتابی غروب می کند و مهتابی طلوع شهر پر میشود از پرده های رنگ به رنگ، تا گوشه تقویمی به حادثه ای پر می شود و صندلی صاحب منصبی مالکی جدید می یابد از گوشه و کنار این شهر داربست ها قد علم می کنند و گلوی درختان به طناب شادباش و تسلیت تکه پارچه ها بسته.وقتی در کوچه های این شهر قدم میزنی قدمت و پیشینه کهن این شهر را به راحتی درک می کنی.پوشش آسفالتی که در بعضی مکان ها آنچنان ویران است که گاهی گویی قدمتی به اندازه شهرت دارند.دیگر به بسمه ای کار کردن عادت کرد ایم.آسفالت ها ویران هستند و خط کشی ها نو می شوند.
شاید این ها درد نباشد،شاید این ها زخم نباشند اما مشتی هستند از خروارها خروار دردهای این شهر.چه دردی بالاتر از این که سوغات دیرینه شهرمان دیگر تنها سوغات ما نیست،چه دردی بالاتر از اینکه شهرهای همجوارمان امروز خود را صاحب و مالک و طلایه دار آن می دانند.
امروز نه از نامردیها حرف زدیم و نه از حسرت ها، امروز نه از انتخاب های نابجا سخن گفتیم و نه از نامه هایی که مزین به خودکار های رنگی هستند.امروز فقط گفتیم این شهر درد دارد،این شهر نفسی به شماره افتاده دارد.دردش را بشناسیم و کنار هم باشیم،فارغ از هر زبان و عقیده دست های دوستی هم را بفشاریم و نگاهی به شهرهای همجوارمان بیاندازیم که چگونه با یکدلی و یکرنگی پایه های شهری پویا را می سازند و دیر یا زود کاخ های توانمندی های خویش را بنا می کنند.
آری همدلی از هم زبانی خوشتر است
میلاد صلاحی مقدم فومنی
Email:Milad.salahi@yahoo.com
منبع : هفته نامه فومنات - شماره 127- سه شنبه 21 شهریور 1391