مرور وب نویسی های گذشته و کامنت های دوستان قدیمی که حتی از بعضیاشون سالهاست خبر ندارم ؛ هم خیلی جالبه . میگی نه خودت امتحان کن...
البته تازه متوجه شدم چه اشتباهی کردم وبلاگ بلاگفام رو حذف کردم ، چون می تونست خیلی خاطره انگیزتر باشه .
اصلا چرا اینهمه نوشتیم خب، اگه یه روزی نخونیمش و یاد گذشته ها نکنیم چه فایده ای داره ؟! از پستهای صد من یه غاز که به خدا هم بد گفتم گرفته تا پستایی که برای جبران قبلیا به خ....ی خدا افتادم ، از کامنتهایی که بعضیا شوخی و نصیحت می کردن و بعضیا هم فحش و بد و بیراه می گفتن ، حتی از سر زدن به وبلاگ های دوستان تا چت های شبانه و حتی سحرگاهی و سر به سر گذاشتن ها و دعواها و شوخی ها گرفته ، همه و همه جالب و الان خنده داره برا من . البته نه خنده دار ، بلکه آدم به همه گذشته یه لبخند میزنه که شاید از روی رضایت هم باشه ...
اما الان بعد از گذشت چندین سال از وبلاگ نویسی ، به نوعی همه به تب وبلاگزدگی دچار شدن ... من فکر میکنم یعنی چون خودم اینطوری شدم فکر میکنم همه هم همینطور باشند که چون وبلاگ زده شدن ؛ دیگه نمی نویسن و بهانه میارن که : ‹ وقت ندارم ، فرصت نمیشه و ... › ولی خدا وکیلی مگه نوشتن و پست زدن یا حتی سر زدن به وبلاگ دیگران در هفته چقدر می تونه وقت آدم رو بگیره ؟!
همانطوری که یه روزی تو یه پستی اومدم اینجا نوشتم که این شاید یعنی ‹ دیگر ننوشتن › حالا امروز می خوام بگم این شاید یعنی ‹ دوباره وبلاگ نویسی › یا بهتر بگم ‹ سلام وبلاگ نویسی › ...
تصمیم دارم از امروز دوباره بنویسم و دوباره به همه سر بزنم و امیدوارم خیلیا دوباره بنویسن . ولی تو این مرور چند هفته ای آرشیو خودم و سر زدن به بعضی از دوستای قدیمی متوجه شدم نه تنها خیلیا دیگه نمی نویسن بعضیا حتی وبلاگشون رو حذف کردن یا حذف شده ...
ولی در هر صورت من دوباره می خوام شروع کنم ... دوباره بخونم و بنویسم ... امیدوارم بتونم .
فعلا تا بعد
یا حق