• وبلاگ : روزگار تنـــــهايي
  • يادداشت : جادوي سکوت ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 29 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مولود 

    سلام

    اتخاب شعرتون منو برد تو حال و هواي

    خاطره اي كه هر وقت يادم مياد دلم آشوب ميشه.

    سكوت برابر نميشداسمش رو ظلم گذاشت چون

    تو خط ظلم نميتونست جايگاهي داشته باشه نميشد اسمشو بي انصافي

    گذاشت چون ميتونست از روي ظلم و كينه نباشه

    شايد سكوتش واسه اين بود نميتونست حرف بزنه يا مقاومتي

    كنه كه مبادا اتفاق ناجوري بيفته...

    اشك تو چشاش ميديدم بغض عجيبي داشت ولي كاري

    هم از دستم بر نمي يومد تو اون لحظه انگار با يه چيزي داشتن

    رو سرم ميكوبيدن ...خيلي حرفا واسه گفتن داشت ولي بهش

    امون ندادن ...

    خاطره ي خيلي بديه هر وقت يادم مياد بد جوري ناراحت ميشم

    و حالا دوباره با خوندن شعر مشيري يادش افتادم...

    ولي خب زندگي همينه يه بخشيش خاطرات تلخ و يه بخشيش

    خاطرات شيرين و البته اين دو در كنار هم معنا پيدا ميكنن...

    و اما در مورد حرفهاي خودتون...

    در خيلي موارد خودم تجربه كردم خيلي وقتا خيلي جاها سكوت كردم

    به خاطر خيلي چيزا و در اون مواقع از خدا خواستم بهم صبر بده

    راستي صبر نعمت خيلي بزرگيه البته در كنار آرامش نه؟؟؟

    اميدوارم روزي فرا برسه كه...و دلم گواهي ميده اون روز نزديكه

    شايد يكي از همين جمعه هايي كه در راهه...

    "براتون آرزوي موفقيت دارم"