• وبلاگ : روزگار تنـــــهايي
  • يادداشت : كجا سفر كردي؟!
  • نظرات : -10 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    عشق مثل آب ميمونه ... که ميتوني توي دستت قايمش کني . اخرش يه روز دستت رو باز ميکني ميبيني نيست ...قطره قطره چکيد بي آنکه بفهمي .. اما ..دستت پر از خاطره است

    اينکه ادم تو اون دنياي کودکي بمونه هر چند قشنگ هممون ميدونيم که امکان نداره . واين بزرگ شدن وبزرگتر شدنها ي ما جز غم واندوه بيشتر شايد چيزي برامون نداشته باشه .

    وهميشه عمر شاديها از انچه که که تصورش را هم ميکنيم کمتره . ولي اين هنر انسانه که تو هر لحظه از زندگيش جاشو بدونه وبدونه بايد چيکار کنه ... که راستش با اينهمه صحبت خودم هم بايد بگم خيلي وقتا از عهده منم بر نمياد و اينجور وقتا واقعا کم ميارم . خيلي تو پست پائينتون از خدا شکايت کردين راستش يادم مياد که من لحظه هاي سختي داشتم و همينطور خيلي هاي ديگه ولي تو اون لحظه هاي سخت هم نشده تا حالا شکايت کنم ازش چون اينو هم خوب مي دونستم که کسيکه اون لحظاتو برام بوجود اورده کسي جز خود من نبوده ........

    گمون ميکنم خيلي حرف زدم البته گمون که نه مطمئنم از يه وبلاگ زده چه انتظاري ميره نمياد وقتي هم که مياد درد دلاش شروع ميشه ..

    ايشالله همه سختهاتون اونطوريکه صلاحتون وخيرتون توش هست برطرف بشه .راستش به همه ميگم شاد باشيد ولي اينم ميدونم که امکان نداره ايشالله خدا اون قدرتو بهتون بده که بتونيد غما رو از خودتون دور کنيد

    اين مال اون پست قبليتونه كه چند وقت پيش هر كاري كردم باز نشد تا بتونم نظرمو بنويسم .

    ايشالله واسه دفعه بعد زودتر وا بشه كه اينطوري عقب نمونم .